شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه
شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه

شهید مظلوم امیر مختار کریم پور شیرازی


امیرمختار کریم پور شیرازی شاعر ، روزنامه نگار و فعال سیاسی هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران   متولد ۴ بهمن ۱۲۹۹در  استهبان از شهرهای استان فارس  بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و پس از مدتها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش زنده به آتش کشیده شده و به شهادت رسید.


  

امیرمختار کریم پور شیرازی شاعر ، روزنامه نگار و فعال سیاسی هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران   متولد ۴ بهمن ۱۲۹۹در  استهبان از شهرهای استان فارس  بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و پس از مدتها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش زنده به آتش کشیده شده و به شهادت رسید.

 او در ابتدا همراه با گروه معروف به شیرازی ها (فریدون توللی، رسول پرویزی، انجوی شیرازی...) که در خاطرات اردشیر آوانسیان نیز آمده است، به حزب توده ایران پیوست و پس از آن، در سال های 1327ـ 1326 از حزب کناره گرفت و به جبهه ملی که تازه در حال تشکیل بود پیوست.

کریمپور، جوانی با ذوق، شاعر منش، پر انرژی و دارای احساساتی تند و وطن پرستانه بود. او در سال 1329 که فعالیت جبهه ملی به رهبری روانشاد دکتر محمد مصدق در اوج خود بود، و بر سینه هر جوان ایرانی، آرم " صنعت نفت باید ملی شود " می درخشید، وی مدیر روزنامه شورش بود که از سال ۱۳۲۹ منتشر گردید و در جریان ملی شدن صنعت نفت انتقادات تندی بر علیه شاه و خانواده اش ابراز کرد.

در گوشه سمت راست روزنامه وی کلامی از امام دوم شیعیان نوشته می ‌شد :

«پیکار کنید، بگذارید جای لکه ذلت، دامن کفن شما آغشته به خون پاک شما باشد. پیکار کنید که مرگ شرافتمندانه هزار بار از زندگی ننگین ستوده تر است.»

روزنامه ضد درباری " شورش" را با تندترین مقالات پیرامون شاه و خانواده او، مخصوصا اشرف پهلوی منتشر کرد.

 روزنامه شورش یاد آور روزنامه " مرد امروز" بود، که به مدیریت روانشاد محمد مسعود با مقالات تند و آتشین خود، دربار و سرمایه داران داخلی را مورد حمله قرار می داد. این روزنامه طرفداران فراوانی در بین گروه های مختلف سیاسی داشت و در روزهای انتشارش شور وغوغائی در تهران برانگیخته می شد.

درافتادن با اشرف خواهر شاه

وی در روزنامه پر طرفدار شورش در انتقاد از اشرف پهلوی که بعد از چاپ موجب خشم و نفرت اشرف شد، می نویسد :

«... مردم می گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرّات و حیثیّت یک ملت کهنسال بازی کند. مردم می گویند این پول هایی را که اشرف به نام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل و تراخمی وبی سواد این مملکت فقیر و بدبخت می گیرد به چه مصرفی می رساند.

مردم می گویند چرا خواهرشاه در امور قضائیه و مقنّنه و اجرائیه این مملکت دخالت نامشروع می کند.

چرا اشرف خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلی جنایتکار و آدمکش اعتراض نموده و دستور تعویض باز پرس را می دهد؟

من نمیدانم مادر و خواهران و برادران شاه دیگر از جان این مردم مفلوک گرسنه بی چیز چه می خواهند، سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکیدند. جان مردم بی گناه و شریف را در سیاه چال های زندان گرفتند . املاک و اموال مردم را عنفاً و جبراً تصاحب نمودند. ناموس دختران و زنان ملت را به زور لکه دار و آلوده ساختند. تمام دارایی و پول ملت را به بانک های خارجی انتقال دادند.

شاه ، شعبان بی مخ و عشقی و پری غفاری دیگر از جان مردم محروم و گرسنه ایران چه میخواهند؟

                   هزار مرتبه جای دریغ و آخ هست               که شاه حامی چاقو کشان بی مخ هست»

 کریم پور با انتشار این مقاله خشم دربار را برانگیخت و از طرف دربار دستور توقیف این روزنامه صادر شد . بعد از توقیف روزنامه از طرف دربار طی نامه ای با خط کج و معوج وی را تهدید کردند ، کریمپور متن نامه را در روزنامه اش کلیشه کرد . متن تهدیدنامه چنین بود :

" ای مدیر روزنامه ی شورش بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی برنداری عاقبت وخیمی در پیش داری ، دیدی که چگونه محمد مسعود می خواست علیه ما مبارزه کند ، به حیات او خاتمه دادیم و باز هم می گوییم اگر دست از مبارزه با ما برنداری در همین روزها منتظر سرنوشت مسعود باش ."

کریم پور در مقاله ای دیگر که با این شعر شروع می شود نوشت :

به نام نکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

" من از روزی که دست چپ و راست خود را شناخته ام و پا در صحنه و میدان سیاست گذاشته ام به قرآن مجید سوگند یاد کرده ام که چیزی جز به منفعت ملت ایران نگویم و سطری جز برای آسایش مردم ننویسم . من سوگند یاد کرده ام که حقایق را بگویم و بنویسم ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود . من با خدای خود عهد و پیمان محکمی دارم ، من با وجدان خود قرار و مدارهایی گذاشته ام ، من وظیفه دارم که تمام لانه های زنبور را هرچقدر می خواهد خطرناک باشد ویران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم ."

درست است که کریمپور شیرازی با انتشار روزنامه شورش  محبوبیت فراوانی بین مردم و مخالفان دربار به دست آورد، اما از آنطرف نیز درباریان و طرافداران آنها را که چند روزنامه نویس هم در میانشان بود، به شدت ناراحت می کرد. آنها برایش خط و نشان می کشیدند و منتظر روزی بودند که بتوانند تلافی این پرده دری ها را بکنند.


کوتاه شده از مقالات شورش


در تاریخ 25 مرداد ماه در مورد فرار شاه چنین نوشت :

« نگذارید جاسوس به فلسطین فرار کند . در نتیجه شکستی که به شاه وارد آمد و در میان ملت حتی در بین طرفداران معدود خود مفتضح گردید قصد دارد خود را از سیاست که بویی از آن نبرده دور سازد ، عجالتاً می خواهد مسافرتی به کشور اندونزی نماید پس از بازگشت از اندونزی کوشش خواهد کرد به عراق مسافرت کرده و در آنجا متوقف گردد . لیکن به موجب اطلاعاتی که از بغداد واصل شده ملت بیدار عراق و مراجع تقلید با رفتن وی مخالفند و اجازه نمی دهند چنین عنصر خائن و پستی که جز گردآوردن پول هنری ندارد به عراق بیاید لیکن انگلیس ها قصد دارند او را به  فلسطین برده و برای روزهای آینده ذخیره نگه دارند .»

کریم پور به راستی یکی از سربازان شجاع نهضت ملی مردم ایران بود و شاگرد باوفای مصدق بود . او تا دم مرگ پیمان خود را با مردم و مصدق نگسست و عاقبت هم در این راه شهید شد . وی موضوع کودتای 28 مرداد را به حدس دریافته بود . گویی در فاجعه ای که در راه بود احساس خطر می کرد و در همین روزها در یک رباعی در روزنامه اش چنین نوشت :

دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد

 که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست

جالب است که کریم پور درست یکماه پیش از کودتای آمریکایی دربار و درست در سالگرد قیام سی تیر ، با تیتر درشت در صفحه اول روزنامه اش ، وقوع یک کودتای نظامی را به مردم هشدار داد.

روزی کریم پور در جایگاه مطبوعات مجلس نشسته بود ، مصدق پس از نطق شدید اللحنی با مخالفان دچار هیجان می شود و از حال می رود که وکیلان درباری ، از جمله جمال امامی و چند نفر دیگر ، بر سر او می ریزند .کریمپور طاقت از دست می دهد و بی محابا خود را از جایگاه مطبوعات به پایین می اندازد و به سوی دکتر مصدق می رود و او را در آغوش خود می کشد و فریاد بر می آورد " پدر ملت را کشتند ."

او آن قدر به مصدق علاقه داشت که در هنگام اسارت شکنجه گران ابتدا با تهدید و سپس با تطمیع از او خواستند که دست از مصدق بکشد اما شهید شجاع حاضر به چنین عملی نشد .

تاریخچه ی روزنامه ی شورش

نخستین شماره ی شورش در بیست و سوم بهمن ماه سال 1329 انتشار یافت و کریم پور از همان ابتدا سر مقاله ای با عنوان " من ملت ایران را به شورش و انقلاب خونین دعوت می کنم ." نوشت .

سال 1329 از جمله سالهای بحرانی این ملت بود . چون که می خواستند فریاد حق طلبانه ی ملت که ندای ملی شدن صنعت نفت را سر داده بود خفه کنند ، رزم آرا ، نخست وزیر وقت ، با تمهیدات زیرکانه ای قصد داشت به نحوی جلو اقدامات دکتر مصدق را که خواستار لایحه ملی شدن صنعت نفت از دولت بود بگیرد ، تا آنجا که روزی از پشت تریبون مجلس گفت : " ایرانی نمی تواند حتی لو لهنگ بسازد " . کریمپور با قلم تند و تیز خود قیام می کند و مردم را به انقلاب فرا می خواند در سر مقاله اش فریاد می‌زند :

" یک بار دیگر با کمال صراحت و مردانگی آشکارا و علنی فریاد می زنم که ای مردم اگر طالب سعادت و خوشی ایران و ایرانیان هستید چاره منحصر به فرد فقط یک شورش و انقلاب خونین است . در صورتی که از مرگ سرخ بترسید با روی سیاه در برابر کاخ های سفید سر به فلک کشیده از گرسنگی و بدبختی خواهید مرد . باید بین مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگین یکی را انتخاب کنید من که مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگی ننگین ترجیح می دهم و حاضر نیستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حراست کنم . اگر شما هم از مردی و مردانگی و غیرت نشان دارید بسم الله بفرمایید ، این گوی و این میدان وگرنه بمانید و به نام زندگی آن قدر در این منجلاب مانند کرم بلولید تا با پستی و حقارت از گرسنگی جانتان بالا بیاید ."

حسین شاه حسینی از اعضای نهضت ملی و عضو هیات امنای قلعه احمدآباد در مورد کریم پور شیرازی می نویسد : «مصدق واقعاٌ عارفانه او را دوست داشت. در ۲۶ مرداد ٣۲ به لحاظ مقالات تندی که علیه شاه نوشته بود، دولت دستور توقیف شورش را داده بود ولی ذرّه ای از علاقه و ارادتش نسبت به مصدق  کاسته نشد . »


دستگیری ، شکنجه ، مرگ دردناک و دفن در گمنامی


پس از کودتای ننگین 28 مرداد 1332 کریمپور که خود، خطر را احساس کرده در منزل یکی از دوستانش به نام محمدعلی مباشر با قیافه مبدل زندگی مخفی خود را شروع کرد بود ولی چون با سازمان و یا حزبی که بتواند او را حفظ کند و احیانا در صورت لزوم به خارج از کشور منتقل کند، رابطه ای نداشت نتوانست بیش از 5 یا 6 ماه خود را از دید و چنگال ماموران فرمانداری نظامی تیمور بختیار حفظ کند و در دی ماه و یا بهمن ماه سال 1332 ماموران توانستند مخفیگاهش را کشف و او را دستگیر و در زندان لشکر 2 زرهی در سیاهچالش انداختند .

دستگیری کریمپور شیرازی همانقدر که مردم و نیروهای مبارز و ملی را اندوهگین کرد، درباریان و هیات حاکمه وقت را خشنود ساخت.

روزنامه های آن روز تهران که همه زیر سایه سرنیزه به حیات خود ادامه می دادند و فقط مطالبی را می نوشتند که " حاکم فرموده" باشد، این بار نیز همان عکس و مطالبی را که ماموران قلم به دست فرمانداری نظامی نوشته و به آنها داده بودند، در صفحات اول روزنامه ها و مجلات خود چاپ می کردند.

خبر دستگیری کریمپور شیرازی، شامل یک عکس بود که کریمپور را در لباس زمستانی، با ریشی انبوه که حاصل 6 ماه دربدری و زندگی مخفی او بود چاپ شد، متن خبر نیز یک مشت توهین و هتاکی به روانشاد کریمپور و تقدیر و تشویق از ماموران و جلادان فرمانداری نظامی بود که بالاخره موفق شده بودند این " عضو خطرناک ضد شاه "را دستگیر کنند!

پس از دستگیری ابتدا همانند همه فعالان سیاسی و آزادیخواهانی که دستگیر شده بودند بطور غیر قانونی در دادگاه نظامی ارتش محاکمه شد.

 در دوران بازداشتش میزان شکنجه‌هایی که بر وی اعمال گردید از آنچه بر تمام زندانیان دیگر رفت شدید تر و دردناک تر بود تا جاییکه در مدت ۶ ماه موهایش سفید شد. یکی از شکنجه‌های رایج گذاشتن پالان خر بر روی وی توسط سربازان و وادار کردن او به راه رفتن و ادرار کردن بر روی وی بود.گرچه هیچ یک ازاین شکنجه‌ها وی را از راه خود در دفاع از حقوق مردم منصرف نکرد و مقاومت او را نشکست.

کریمپور در مدت اسارت شکنجه بسیار دید ، تمام بدنش را با سیگار سوزاندند . سیخ داغ بر بدنش کشیدند و تمام صورتش را بر اثز ضربه مشت و لگد کبود کردند. می گفتند اشرف در تمام شکنجه ها حضور می یافت و از آن لذّت می برد و می خواست بدین وسیله انتقام قلم تیز او را از او بگیرد .

حتّی  تهدید و تطمیعش کردند شاید توبه نامه ای از او بگیرند ، ولی او زیر بار نرفت و همچنان به مصدق وفادار ماند .


نمایش هولناک به آتش کشیدن یک انسان!


عاقبت در شب چهارشنبه سوری سال 1332 بطوریکه بعدها خبر از درون دیوارهای مخوف زندان لشکر زرهی به بیرون درز کرد، حضرات درباریان، جشنی در لشکر دو زرهی آراستند و نوای طرب ساز کردند و  برنامه ای خاص جهت کینه کشی و انتقامجوئی از روانشاد کریمپور ترتیب داده بودند. تبهکاران سیه دل وقتی حسابی اسیر باده شدند ، برای شادمانی ، کریمپور را از سلول درآوردند و به میدان آوردند و کینه های ناپاک خود را در قالب تفریحی چندش آور به نمایش گذاشتند .

قربانی این نمایش وحشیانه روزنامه نگار و شاعر آزاده ای بود که باید قربانی قلم نیز می شد و می سوخت  به دستور شاپور علیرضا و اشرف پیکرش را آغشته به نفت کردند ، مدتی او را به توهین و تمسخر گرفتند .

شاهپور علیرضا که در قساوت قلب و خشونت مشهور بود ابتدا لگد محکمی بر دهان او کوبید و سپس پالانی بر پیکر وی نهادند اور ا آتش زدند ، زندانی بیچاره به هر سو می دوید و فریاد می زد . شعله آتش همه ی بدن او را فرا گرفته بود . تلاش داشت از میان تماشاگران که قهقهه سر داده بودند بگریزد ، ولی سربازان با سر نیزه مانع می شدند که لذّت دروغین و پست آنان را نیمه تمام بگذارد .

شبانگاه او را به سلولش برگرداندند و بعد از یک شب که با درد و آه و ناله به صبح رسانده بود ،صبح او را در حالی که دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود به بیمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا تمام توان خود را در گلو جمع کرد و چند بار فریاد زد:

« والا حضرت اشرف مرا کشت ...

 اما دکتر ایادی خائن – پزشک مخصوص شاه با تمسخر گفت : «دیوانه است ! هذیان می گوید! »

و بالاخره همان طور که خودش پیش بینی کرده بود به مقام شهادت رسید در حالی که در هنگام مرگ 33 سال بیشتر نداشت .

از بعضی منابع شایع شد که پیکر سوخته اش را در حالی که  جای هفت زخم سر نیزه که سربازان  بر او زده بودند  احتمالاً به گورستان مسگر آباد بردند و بی هیچ نام ونشانی به خاک سپردند.

روایت شعبان جعفری (بی مخ)  سردسته اوباش هوادار سلطنت در مصاحبه با هما سرشار پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی می‌گوید:

«این جور که ما اون موقع شنفتیم, اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن, روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا... گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه.

لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن. در روایتی دیگر گفته شده‌است که در ضیافتی که برپا شد و اشرف پهلوی و نزدیکان دربار حضور داشتند به دستور اشرف بر روی وی بنزین ریخته و او را آتش زدند. [3]

 و بدین سان در میان سکوت زبونانه تمام مدعیانی که با «اسلام پناهی » و یا « توده » گرایی مبتذل و بی محتوای خود ، پیروزی کودتاچیان را ممکن ساختند ، آزادی و آزادگی ، در لهیب اختناق و خودکامگی سوخت و هیچ یک از مدعیان دم برنیاورد.

شهید مظلوم  امیر مختار کریمپور شیرازی یار با وفای دکتر مصدق و مدیر روزنامه « شورش » بود. در دوران نهضت ملی در سنگر مصدق مبارزه کرد و در این راه طعم اسارت را نیز چشید.

\

درزندان قطعه شعری سرود ودر آن از قلم تیز « شورش»  در دل خصم سخن گفت : 

              کلک « شورش » بدل خصم چنان کار کند             که بدان کوه گران تیشه فرهاد نکرد


« شورش » در دوران حکومت ملی و دکتر مصدق ، در واقع افشاگر بسیاری از توطئه های ضد مردمی درباریان و کارشکنان نهضت بود. و کریم پور به راستی جان خودش را بر سر افشای توطئه گران گذاشت. یکبار خودش در این مورد چنین نوشت :

« ... به قرآن مجید سوگند یاد کرده ام که حقایق را بگویم و بنویسم ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود. من با خدای خویش عهد و پیمان محکمی بسته ام ... چون من پرده هایی را بالا می زنم که در زیر آن هزارها خیانت ، هزارها فساد و هزارها بدبختی و بیچارگی نهفته است... من جدا" مصمم هستم که این مبارزه سرسخت و آشتی ناپذیر را تا سرحد مرگ شرافتمندانه سرخ که ایده آل و آرزوی دیرین من است ، دیوانه وار دنبال کنم . چون کاملا در طی انتشار این سه شماره روزنامه شورش خطر را پیش بینی و احساس می کنم و ناچار در مقدمه شهادتین خود را ادا کرده ...»


و بدین ترتیب شاعر پر درد مردم ، در ستیز با نامردمی ها ، پا در راه شهادت نهاد و ندای « انقلاب » سرداد:

   انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی                        انجمن بایست کردن درسرای انقلاب

    ترس دولت ، ملت بیچاره را از پا فکند                      نقشه ای باید کشیدن از برای انقلاب             

   داروی صـــــبر وشکیبایی نمی بخشد اثر                    درد ما را نیست درمان جز دوای انقلاب        

    کاخ این خونخوارگان را واژگون بایست کرد              ریختن باید زنو از خون بنای انقلاب 

   

شهادت مظلومانه کریم پور نه تنها همچون سندی رسواگر بر پرونده سیاه خودکامگان دست نشانده امپریالیسم رقم خورد، بلکه داغ ننگ و نفرت را بر پیشانی تمام دشمنان « قلم » و فروشندگان « قلم » نشاند.

روزنامه های زیر سیطره جلادان در این مورد نیز خبری را که در فرمانداری نظامی تنظیم شده و تمام جوانب آن در نظر گرفته شده بود تا چیزی از اصل ماجرا درز نکند، چاپ کردند.

عده ای هم می گفتند او برای رهایی از این شکنجه های دردآلود خودکشی کرد ، این شایعات در بین مردم تا 24 اسفند ماه همان سال ادامه داشت تا اینکه رژیم مجبور شد خبر فرار و آتش گرفتن او را اینسان در روزنامه ی کیهان 24 اسفند 1332 انتشار دادند :

« ... امروز مقامات انتظامی اطلاع دادند که دیشب کریم پور شیرازی که در مرکز لشکر 2 زرهی در مجاور زندان آقای دکتر مصدق بازداشت می باشد ، قصد فرار داشت و خود را آتش زد ... وی را که بیش از دو سوم بدنش سوخته بود امروز صبح به بیمارستان شماره یک ارتش برده و در اتاقی که مجاور اتاق دکتر فاطمی ، که از دیشب به آنجا منتقل شده ، بستری نمودند ... »

و دیگر روزنامه ها: « یک زندانی به نام کریمپور، در زندان خود را آتش زده است"

جالب است حتی عکس کریمپور هم برای اثبات قضایا چاپ نشده بود!

حالا معلوم نیست زندانی " خطرناکی" که دو سه هفته قبل، خبر دستگیری او با آن آب و تاب در جراید و مجلات کشور منتشر شده و معمولا اینگونه زندانیان را در سلول های انفرادی جای می دهند و ماموری مراقب جلوی در سلول او می گمارند، تا از سوراخ در سلولی که فقط یک زندانی در آن محبوس است، زیر نظر داشته باشند، تا کسی احیانا نتواند با او تماس بگیرد، چگونه نفت به دست آورده و کبریت و یا آتش فراهم کرده و خود را آتش زده است؟! البته نویسندگان خبر، فکر این گوشه ی کار را نکرده بودند.

انتشار این خبر به آن صورت که در جراید منعکس شد، مسلم است که مورد پذیرش و باور کسی قرار نگرفت و موجی از تاثر و اندوه در جامعه به وجود آورد.

تاسف در این است که امروز، 56 سال از این ماجرا می گذرد و متاسفانه هیچیک از دست اندر کاران آن حادثه فجیع نه تنها به جزئیات واقعی آن رویداد نمی پردازند، بلکه در جهت عکس واقعیات کوشش می کنند.

منابع:

1-شورش، زندگی و مبارزات کریم پور شیرازی ، علی اشرف درویشان، محمدرضا آل ابراهیم نشر چشمه ،۱۳۸۳ ، شابک:۹۶۴-۳۶۲-۱۷۰-۷

2 – محمود ستایش ، کشتار نویسندگان در ایران ، نشر البرز ، 1378

3- خاطرات شعبان جعفری –هما سرشار

4- وبلاگ های دوستان در اینترنت.