امروز چهارم شهریور ماه مصادف با چهارمین سالگرد درگذشت یکی از چهره های ماندگار ایران زمین یعنی روانشاد همایون صنعتی زاده می باشد که لازم دیدم جهت مزیّن شدن وبلاگم و نیزاطلاع دوستان و هموطنان عزیزی که لطف کرده و به وبلاگ ما سرکی می کشند و تا حالا نام این بزرگوار را نشنیده اند و یا اطلاع کمی از ایشان دارند سرگذشت و معرفی نامه ای کوتاه که آنرا از ویکی پدیا گرفته ام درج بکنم.
همایون صنعتی در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش، عبدالحسین صنعتی زاده، از اولین رمان نویسان ایرانی و پدربزرگش علیاکبر صنعتیزاده بود. کودکی خود را در کرمان نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش گذراند. سپس در دبیرستان البرز تهران تحصیل کرد و به کار تجارت پرداخت. مادرش و همسرش اصفهانی بودند. او خواهرزاده میرزا یحیی دولت آبادی نویسنده «حیات یحیی» است. همسر وی شهیندخت سرلتی (صنعتی) میباشد.
در کنار همسرش شهین سرلتی(صنعتی)
پدرش میرزا عبدالحسین صنعتىزاده در کرمان پرورشگاهى داشت به همین نام،که هنوز هم فعال است. در این پرورشگاه بچههاى بی سرپرست، هم درس مىخواندند هم کار مىآموختند، و چون به سنین بیست مىرسیدند با کار و دانشى که اندوخته بودند پى کار و زندگى خود مىرفتند. پدر میرزا عبدالحسین در کرمان معروف به میرزا على اکبر «کَر» بود، بانى و بنیانگذار پرورشگاه صنعتىزاده در کرمان نیز همو بود؛ که در سال ۱۳۱۸ این پرورشگاه را تأسیس کرده بود. میرزا عبدالحسین کار خیر و پر رنج و زحمت پدر را ادامه داد… همه بچههاى پرورشگاه نام خانوادگى او را بر خود داشتند.
استاد على اکبر صنعتىزاده، نقاش و مجسمهساز معروف و از مفاخر هنرى ایران، یکى از همین بچه هاست.
در بین خواهر و برادران
هنگامى که چند نفر از زعماى جبهه ملى براى چندمین بار به زندان افتادند، همایون با نزدیکىاى که با شاه پیدا کرده بود به خیال خود براى اینکه خدمتى بکند و شاه را با اعضاى جبهه آشتى دهد به زندان قزل قلعه مىرود. آقاى نصرتالله خان امینى که او هم جزو بازداشتشدگان بود، پس از آزادى برایم تعریف کرد که روزى در بند زندان با رفقا دور هم بودیم، ناگهان سروکله همایون در زندان پیدا شد؛ تعجب کردم، که همایون تو اینجا چه مىکنى؟ در جوابم گفت شاید بتوانم شماها را با شاه آشتى بدهم و شماها بیایید به مملکت خدمت کنید، و مذاکراتى با اعضاى جبهه انجام شد. نصرت الله خان امینى مشاور و وکیل مؤسسه فرانکلین هم بود.
در کنار ایرج افشار در تخت جمشید
بعدها همایون صنعتی براى آقای عبدالرحیم جعفری تعریف کرده بود« که از دفتر مخصوص وقت خواستم که شاه را ملاقات کنم و نتیجه مذاکرات را به او بگویم. روزى بود که شاه مىخواست جاده هراز را که تازه تمام شده بود افتتاح کند، من به دربار رفتم، شاه با اسکورت خود بیرون آمد، خودش پشت فرمان ماشین نشسته بود، اشاره کرد سوار ماشین شوم و کنارش بنشینم، در میان راه پس از قدرى صحبت از مسائل مختلف، نتیجه مذاکراتم را با اعضاى جبهه در زندان به عرض رساندم. او با هر پیشنهادى که جبهه ملىها داده بودند مخالفت مىکرد، و من در ضمن صحبت مرتب مىگفتم صلاح اعلیحضرت و مملکت این است که این کسانى که در بازداشت هستند آزاد شوند و بیایند به مملکت خودشان خدمت کنند، در این وقت بود که شاه ماشین را به کنار جاده برد و با تحکم گفت پیاده شو. من هم از ترس کنار جاده وسط بیابان پیاده شدم و دیگر هرگز او را ندیدم.»
از دو سه سال قبل از انقلاب، او معتقد بود که کار حکومت تمام است. خود را از مشاغل دولتی کنار کشیده بود و در لاله زار کرمان، در ملک پدری اش، به کشت گل مشغول شده بود. شعر میگفت و گل میکاشت و گلاب میگرفت. در زندگی او همواره بیش از هر چیز به دو کار مشغول بود، کشاورزی و تحقیق در احوال ایران باستان. اما صنعتیزاده بعد از انقلاب مدتی را در زندان سپری کرد. او در سالهای آخر به تحقیق در متنهای مربوط به گاهشماری و نجوم و آیینهای ایران باستان روآورده بود.
فعالیت ها
او بنیانگذار چند موسسه فرهنگی و اقتصادی در ایران است. مؤسسه انتشارات فرانکلین، شرکت سهامی افست، چاپخانه ۲۵ شهریور، سازمان کتابهای جیبی، کاغذ سازی پارس، کشت مروارید کیش و گلاب زهرا از شرکتها و موسساتی است که او در برپایی آنها نقش موثر داشتهاست. او همچنین بنیانگذار شهرک خزرشهر است. وی اولین فردی است که کشاورزی ارگانیک را بصورت کاربردی در ایران پایه ریزی نمود.
مؤسسه انتشارات فرانکلین
در سال ۱۳۳۴ او نمایندگی بنگاه فرانکلین نیویورک را به گفته خودش پس از این دیدن کتابهای این موسسه و علاقمند شدن به آن پذیرفت. بنگاه فرانکلین ایران به ترجمه و انتشار آثار آمریکایی و اروپایی روی آورد و پس از اندکی کارش گرفت و تبدیل به مهمترین سازمان نشر ایران شد. او در سال ۱۳۳۷ کتابهای درسی افغانستان را چاپ کرد.همایون صنعتی زاده در موسسه فرانکلین برای اولین بار در صنعت نشر ایران حق کپی رایت بین المللی را رعایت میکرد و برای چاپ ترجمه کتابهایی که انجام میداد با ناشر اصلی تماس میگرفت و با پرداخت مبلغ کمی به عنوان کپی رایت حق ترجمه آن کتاب را در ایران به دست میآورد. او در این انتشارات دایرةالمعارف فارسی، نخستین دانشنامه فارسی به سبک جدید را منتشر کرد.
سازمان کتابهای جیبی
سازمان کتابهای جیبی مؤسسهٔ انتشاراتی ایرانی بود که هدف آن انتشار کتاب در قطع جیبی و بعدها در قطع پالتویی و با قیمت اندک بود. از مهمترین کتابهای منتشرشده توسط این انتشارات مجموعهٔ دهجلدی تاریخ ایران باستان و مجموعهٔ سهجلدی سیر حکمت در اروپا است. همایون صنعتیزاده، مدیر انتشارات فرانکلین، در سالهای پایانی دههٔ ۱۳۳۰ به فکر افتاد که سازمان کتابهای جیبی را تأسیس کند. این مؤسسه بهعنوان بخشی از انتشارات فرانکلین راهاندازی شد.
چاپ کتابهای درسی
چاپ کتابهای درسی افغانستان سبب شد فرانکلین قوت و قدرت بیشتری بگیرد. این کار موجب شلوغ شدن چاپخانهها و شکایت آموزش و پرورش شد. در آن زمان کتابهای مدرسه در سراسر ایران شکل واحدی نداشت و در شهرهای مختلف، بنا به سلیقهٔ دبیران از تألیفات متعدد استفاده میشد. صنعتی میگوید که به کتابهای درسی ایران هم پرداخته و آن را سازمان داده: «وضع کتابهای درسی ایران خیلی خراب بود. شاه در هیأت دولت کتابهای تاریخ و جغرافی را پرت کرده بود و گفته بود این مزخرفات چیست؟ وزیر فرهنگ گفته بود ما مشکل چاپ داریم.
صنعتی همهٔ چاپخانهها را گرفته دارد برای افغانستان کتاب چاپ میکند. واقعا چاپخانهها پر بود. ما هم پول زیادی داشتیم. به فرانکلین گفتیم کمک کند یک چاپخانه تأسیس کنیم. گفتند بکن. من هم ناشرین را جمع کردم و از کسانی مانند سید حسن تقی زاده کمک گرفتم. تقی زاده که از ایام جوانی به چاپ علاقه مند بود، شد رئیس هیأت مدیرهٔ افست. من هم شدم مدیر عامل. سهام افست را هم دادیم به ناشرینی که برای فرانکلین کتاب چاپ میکردند. سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی هم سهم عمدهای برداشت». به این ترتیب فرانکلین بدل به سازمانی شد که درامد فراوانی داشت.
چاپخانه افست، نخست در خیابان قوام السلطنه در مکانی کوچک پا گرفت اما با مدیریت صنعتی به سرعت رشد کرد و در خیابان گوته زمین بزرگ و ساختمانهای متعددی را به اجاره گرفت و موسسهٔ بزرگی شد که در خاورمیانه نظیر نداشت و شاید هنوز هم نظیر نداشته باشد. این چاپخانه هنوز هم کتابهای درسی ایران را چاپ میکند و بیشترین بار چاپ ایران به عهدهٔ آن است.
کاغذسازی پارس هفت تپه
چون او برای چاپخانه نیاز به کاغذ داشت و کاغذهای وارداتی پاسخگوی نیازهای کشور نبود، او تصمیم به تاسیس کارخانه کاغذسازی افتاد. او با استفاده از باگاس، تفاله نیشکر، بزرگترین کارخانهٔ کاغذ سازی ایران، کاغذ سازی پارس در نیشکر هفت تپه را تاسیس کرد. به کمک سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی که طرف حساب صنعتی در قرارداد کتابهای درسی بود، و نیز بانک توسعه صنعت و معدن، نخست چاپخانهٔ افست و سپس کاغذ سازی پارس بنیاد شد. اما صنعتی زاده که بنیانگذار و مدیر عامل هر دو سازمان بود، در این سازمانها دوام چندانی نکرد. در کاغذ سازی پارس با مقامات بانک توسعهٔ صنعت و معدن که ظاهرا هوای شرکت انگلیسی «رید» را میداشتند، برخورد پیدا کرد و در چاپخانهٔ افست با مسائل دیگری که سبب جدا شدن از آن شد. در این زمان انتشارات فرانکلین را هم رها کرده بود.
مبارزه با بی سوادی
در طول دوره پهلوی او در انتقال بسیاری نهادهای وابسته به فرهنگ به ایران پیشرو بودند. ایشان همچنین زمانی مسوول برنامه سوادآموزی به بزرگسالان -موسوم به کلاسهای اکابر- بودند.
داستان مبارزه با بی سوادی از این قرار است که در سال ۱۹۶۳ یا ۶۴ که یونسکو جشن سوادآموزی خود را در ایران برگزار میکرد، در جلسهای با حضور اشرف پهلوی طرح سواد آموزی در میان افتاد. همهٔ اهل فن را از وزیر و وکیل تا کارشناسان رشتههای گوناگون دعوت کرده بودند.
برای قسمت کتاب و نشر هم از صنعتی دعوت شده بود. ظاهرا در پایان جلسه اشرف پهلوی از صنعتی که تا آن زمان ساکت نشسته بود، پرسیده بود شما حرفی ندارید؟ او هم سوالهایی مطرح کرده بود. مانند اینکه اصلا سواد چیست؟ به کی میخواهید سواد یاد بدهید؟ به چه زبانی میخواهید بیاموزید؟ و بعد هم پیشنهاد کرده بود طرح را ابتدا در یک گوشه از کشور اجرا کنند، با مشکلات آن آشنا شوند، کار را یاد بگیرند و بعد سراسری کنند.
با این حرفها کار به گردن خود او افتاده بود. او هم برای آزمایش شهر قزوین را پیشنهاد کرده بود که نیمی ترک زبان و نیمی فارس زبان بودند. شده بود رئیس مبارزه با بی سوادی در قزوین. دولت کمک میکرد، نیروی هوایی هواپیما در اختیار میگذاشت، ارتش از کمک دریغ نداشت، یک رادیو اف ام راه انداخته بود.
تمام روستاهای قزوین را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب زیر پوشش قرار داده بود. ۸۰ هزار نفر را سر کلاس نشانده بود. کمیتهٔ ملی مبارزه با بی سوادی را شکل داده بود که در آن آخوندها نقش بیشتری داشتند چون باسوادهای روستا آخوند بودند. این موجب نگرانی سازمان امنیت شده بود و ذهن شاه را خراب کرده بودند که این کار خطرناکی است.
مبارزه با بی سوادی از کارهایی است که صنعتی در آن از کارنامهٔ خود راضی نیست. این مبارزه را به نبرد کسی تشبیه میکند که در خواب به سمت دشمن مشت و لگد میاندازد، اما مشت و لگدش کارگر نیست. «در هر کاری که کردم موفق شدم بجز در مبارزه با بی سوادی». پس از مدتی تلاش به این نتیجه رسیده بود که با سواد کردن بزرگسالان کاری بیهودهاست. بعد از مدتی آنچه را آموختهاند فراموش میکنند. تازه بچههای این بزرگسالان، توی کوچه ول میگردند و به مدرسه نمیروند.
بنابراین راه این نیست که به جنگ بی سوادی بزرگسالان برویم، راه این است که شرایطی فراهم کنیم تا همهٔ بچهها به مدرسه بروند تا بعد از گذشت یکی دو نسل، دیگر بی سواد نداشته باشیم. «حدود یک سال و نیم شب و روز ِ مرا گرفت. تمام کلاسها را تک تک سرکشی میکردم. منطقه را تقسیم کرده بودم. سرپرست گذاشته بودم. حدود هزار تا معلم تربیت کرده بودم. خیلی خرج این کارها شده بود. اما نتیجه صفر!». شاید اغراق میکند که نتیجه را صفر میپندارد اما او برای خودش متر و معیارهایی دارد. «اواخر کار، روزها میرفتم ادارهٔ پست، میپرسیدم تعداد نامههایی که از پست قزوین بیرون میرود نسبت به یک سال پیش اضافه شده یا نه، نشده بود».
سرانجام بعد از اینکه برای شرکت در کنفرانسی به توکیو رفته بود، سازمان امنیت زیرآبش را زده بود. «وقتی برگشتم دیدم یک آقای سرتیپی را جای من گذاشتهاند. من هم از خدا میخواستم. از شر این کار راحت شدم اما حقیقتش این است که هنوز هم رهایم نکردهاست».
واقعاً هم رهایش نکردهاست. بعد از انقلاب، برای اینکه سواد آموزی به راه درست تری برود، مدتها پشت در اتاق آقای قرائتی نشسته تا او را ملاقات کند. به او گفته بی خود انرژی و پول مملکت را هدر ندهید. «تمام انرژی و پول را صرف مادرها بکنید. نه کسانی که حالا مادرند، آنها که قرار است فردا مادر بشوند. اگر ما بیاییم منابع اصلی آموزش را متوجه دخترهای پای بخت بکنیم و همه حواسمان را بگذاریم که این دخترها را آدمهایی بار بیاوریم کنجکاو نسبت به هستی، یک نوع آدم بیدار شده از خواب درست کنیم، کاری کنیم که شعور پیدا کنند، آن وقت این جریان خودش، خودش را اصلاح خواهد کرد. آن وقت شاید صد سال بعد، ما صاحب یک جامعه با معرفت بشویم».
کشت مروارید
داستان کشت مروارید در جزیرهٔ کیش هم از «فضولیهای بیش از حد» او ناشی شد. همان که گفتم ذهنش او را به دنبال خود میکشاند. یک بار عازم بندرعباس بود، طیاره در حوالی بندر لنگه نقص فنی پیدا کرد و در آن شهر فرود آمد. از بالا بندر لنگه شهری عظیم به نظرمی رسید. وقتی وارد شد، شهری دید با باغهای بزرگ، و خانههای قشنگ و خیابانهای عالی، که پرنده در آن پر نمیزند. شهر ارواح.
«اگر بخواهم همه چیز را تعریف کنم این قصه از قصه سندباد بحری هم مفصل تر میشود. بندر لنگه تا سال ۱۹۲۱ مرکز صنعت مروارید بود. صنعت مروارید خلیج فارس در زمان خود از صنعت نفت مهمتر بود. ۱۲۰ هزار نفر در این صنعت کار میکردند. اما این صنعت یکشبه از بین رفت. میدانید چرا؟ ژاپنیها مروارید مصنوعی درست کردند. البته نه مصنوعی، اول باید بدانید که مروارید چیست. حیوانی است نرم تن به نام صدف، اگر ریگی وارد بدنش شود اذیتش میکند. مثل ریگی که به چشم آدم برود. البته برای آن حیوان صد برابر بدتر است. ناچار از خود دفاع میکند. دفاعش این است که به دور این ریگ غشایی میتند و آن را ایزوله میکند. این میشود مروارید. حیوان را میکشند و مروارید را در میآورند. رفتن ریگ در بدن صدف در طبیعت بطور تصادفی رخ میدهد. ژاپنیها گفتند این چه کاری است که منتظر شویم برحسب اتفاق رخ دهد. ما میرویم این حیوان را میگیریم و دانهٔ شن را میریزیم در بدنش. این کار را کردند و مروارید تولیدی آنها به مروارید مصنوعی مشهور شد».
چنین شد که سر از جزیره کیش در آورد. قسمتی از جزیره را خرید و مشغول کشت مروارید شد اما چندی بعد کیش را برای کارهای دیگری در نظر گرفتند و کشت مروارید صنعتی موقوف شد.
رطب زهره
رطب زهره از کارهای دیگر صنعتی است، که نخست بانک اعتبارات دست اندرکارش بود اما ورشکست شده بود. به صنعتی مراجعه کرده بودند که فکری به حال آن بکند. به بم رفت و شرکت را دید و فکر تأسیس آن را پسندید. «تفاوت خرما و رطب میدانی چیست؟ میوهٔ تازهٔ خرما را رطب میگویند. اما این میوهٔ تازه ماندگار نیست. در آفتاب خشک میکنند و تبدیل به خرما میشود. اما ۶۰ درصد وزنش را از دست میدهد. در بم یک رطبی هست به اسم مضافتی که در دنیا بی نظیر است. فکر اولیه این بود که رطب را بگیرند، در سردخانه نگه دارند، بعد به عنوان میوهٔ خارج از فصل بفروشند. هم از وزنش استفاده کنند و هم میوهٔ خارج از فصل گران تر است».
صنعتی شرکت را خریده بود به این معنی که یک سوم بهایش را پرداخت کرده بود و دو سوم دیگر موکول به این بود که شرکت سودآور شود. شرکت سودآور شد اما رقابت اسراییلیها که در ایران آن روز نفوذ زیادی داشتند، سبب شد که در دورهٔ نخست وزیری آموزگار سعی کردند شرکت را از دست صنعتی خارج کنند. در اثنای دعوا، کار به انقلاب کشید. پس از انقلاب همایون توانست از طریق دادگاه انقلاب شرکت را پس بگیرد و درآمدش را به پرورشگاه صنعتی بم اختصاص دهد که مخصوص دختران است. حالا هم هزینههای پرورشگاه بم از طریق این شرکت تأمین میشود.
گلاب زهرا
یکی دو سال قبل از انقلاب، همایون به کرمان کوچ کرده بود و در ملک پدری اش در لاله زار کرمان مشغول کاشتن گل محمدی و دائر کردن دستگاههای گلاب گیری شده بود. از آن روز تا امروز کشت گل و کار گلاب گیری توسعه بسیار یافتهاست. گلاب زهرا نام کارخانه تولید گلاب و روغن گل است که در کرمان توسط همایون صنعتی زاده و همسرش شهیندخت سرلتی(صنعتی) در سال ۱۳۵۸ خورشیدی تاسیس شد. این کارخانه اولین واحد تولیدی است که موفق به دریافت گواهینامه ارگانیک در تولید گلاب و روغن گًل شده است.
گلاب زهرا بزرگترین صادر کننده گلاب و روغن گل در ایران میباشد.و محصولات آن در اروپا و سایر دنیا به فروش میرسد. همه ساله برای تمدید گواهینامه ارگانیک (کشاورزی آلی) مزارع و کارخانجات این واحد تولیدی توسط کارشناسان انجمن خاک انگلستان Soil Association مورد بازرسی قرار میگیرد. عمده مشتریان روغن گًل این کارخانه لابرتوارهای تولید لوازم بهداشتیآرایشی در اتحادیه اروپا هستند.
هم اکنون کارخانهٔ گلاب زهرا یکی از بزرگترین و پیشرفته ترین واحدهای صنعتی دنیا در زمینه تولید عرقیات گیاهی و اسانس به شمار میرود و در سال ۱۳۸۲ به عنوان واحد نمونه کشوری معرفی شد. در حال حاضر شرکت گلاب زهرا بیش از بیست گونه محصول مختلف شامل عصارهها و عرقیات گوناگون گیاهی، به چای، نمکهای معطر تولید میکند و یکی از صادر کنندگان عمده گلاب و روغن گل محمدی در جهان میباشد. شرکت از نظر بازرگانی وابسته به بنیاد فرهنگی و تربیتی صنعتی(مجموعه پرورشگاه صنعتی) میباشد که یک خیریه مربوط به ارتقاء توسعه فرهنگی و اجتماعی است.
بنیاد پروژههای اجتماعی بسیاری در استان کرمان، شامل پرورشگاه پسران و خانههای متعدد برای کودکان معلول در شهر کرمان همچنین پرورشگاه دختران در شهر بم را پشتیبانی مینماید.
آثار چاپی
ترجمهها:
۱ - تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، سه جلد، انتشارات توس
۲ - چکیدهٔ تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، انتشارات صفی علیشاه
۳ - پس از اسکندر گجسته، مری بویس و... انتشارات توس
۴ - جغرافیای تاریخی ایران، ویلهلم بارتولد، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۵ - جغرافیای استرابو، سرزمین زیر فرمان هخامنشیان، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۶ - تاریخ سومر، ادوارد وولی، نشر گستره
۷ - ایران در شرق باستان، ارنست هرتسفلد، انتشار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
۸ - علم در ایران باستان، مجموعهٔ مقالات، نشر قطره
۹ - تاریخ هنر، دو جلد، رومیلا تاپار و پرسیوال اسپیر، نشر ادیان
۱۰ - تأثیر علم بر اندیشه (رابطهٔ علم و دین)، ریچارد فاینمن، نشر مهر امیرالمؤمنین
۱۱ - جغرافیای اداری هخامنشی، آرنولد توین بی، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۱۲ - جغرافیای تاریخی ایران پیش از اسلام، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار، زیر چاپ
۱۳ - شیراز در روزگار حافظ، جان لیمبرت، انتشارات بنیاد فرهنگی دانشنامه فارس
۱۴ - گاه شماری زرتشتی، انتشارات دانشگاه کرمان
۱۵ - بیست و سه قصه، تولستوی، نشر قطره
۱۶-پیدایش دانش نجوم /بارتل. ل واندروردن، همایون صنعتی زاده دیگر آثار:
۱۷- گنجینه لغات مثنوی، انتشارات فرهنگ معاصر، زیر چاپ
۱۸ - قالی عمر، شعر
۱۹- شور گل، شعر
20- مقالهای به انگلیسی در باره تولید و پخش کتاب در آسیا که در ماه مه ۱۹۶۶در کنفرانس یونسکو، در شهر توکیو، ارائه شد. متن آن در این نشانی در دسترس است.
21- پیدایش دانش نجوم
ویژگیهای فردی
ویژگی ظاهری صنعتی، قد متوسط، و زبان خوش تعریف او بود. او، صنعتی شیرین و صمیمی بود. از همان برخورد اول به گونهای برخورد میکرد که انگار سالها با مخاطباش دوست بودهاست. در پاسخ تمام حرفهای طرف مقابلاش تقریبا میپرسید "یعنی چه؟"، تا درست مقصود شخص را دریابد و با آن به موافقت یا مخالفت برخیزد. اعتماد به نفس بی حسابش سبب شد که بارها بتواند از صفر شروع کند و هر بار نیز موفق تر از پیش از کورهٔ تجربه بیرون آمد.
مرگ
سرانجام وی در روز چهارشنبه، ۴ شهریور ۱۳۸۸ در 84 سالگی پس از یک دوره بیماری در کرمان درگذشت و در کنار مزار همسرش به خاک سپرده شد.
در حال حرکت به سمت مزار همسر
مزار همایون صنعتی زاده و همسرش در منطقه گلزار استان کرمان
منبع : ویکی پدیا