شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه
شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه

پاسخ زیبای یحیی برمکی به هارون الرشید

ماجرای انتصاب علی بن عیسی بن ماهان ستمگر بجای فضل بن یحیی برمکی حاکم عادل خراسان توسط هارون الرشید رو در کتاب زندگانی حضرت رضا (ع) نوشته  زنده یاد سرهنگ فضل الله کمپانی قدس سره رو خوانده بودم ، که چند وقت پیش که کلیات مرحوم حسین پژمان بختیاری رو می خوندم به این داستان که روانشاد پژمان بختیاری آنرا به زیبایی به نظم آورده بودند برخوردم که جهت مطالعه عزیزان هم داستان و هم شعر را یکجا آورده ام باشد که مورد استفاده هم وطنان عزیز و گرامی قرار بگیرید.

« سرزمین خراسان که در تشکیل حکومت عباسیان و انقراض سلسله امویان نقش موثری را به عهده داشت خود به خود مورد توجه خلفای عباسی قرار گرفته و همواره اشخاصی که مورد نظر خلفاء بوده اند برای امارت آن ناحیه منصوب می گردیدند. بدین جهت هارون نیز یکی از مقربان خود فضل بن یحیی برمکی را بر امارت خراسان گماشت.

فضل در آن ناحیه بزرگ حکمرانی کرد ولی هارون پس از دو سال او را معزول ساخته و به جایش علی بن عیسی بن ماهان را منصوب گردانید.

علی بن عیسی که خراسان و سیستان و ماوراء النهر و تمام قسمت شرق ایران را با اصفهان زیر فرمان داشت، بر خلاف فضل مردی ستم پیشه بود و با مردم به بیداد گری رفتار نمود و اموال بیشتر آنان را به جور و ستم تصاحب کرد و برای اینکه هارون را نیز از خود راضی نگهدارد، تحف و هدایای زیادی هم به بغداد فرستاد و این تحف و هدایا که در واقع از اموال مردم خراسان به زور و اجبار گرفته شده بود از نظر کثرت و زیادی بی سابقه بود؛ طوری که وقتی هارون صورت اقلام آنها را دید تعجب نمود و دستور داد که در ملاء عام طبق تشریفات خاصی در حضور همگان آنها را به نظر خلیفه برسانند.

دستور خلیفه انجام گرفت و هنگامی که چشم خلیفه بدان همه هدایا و تحف افتاد متحیر شد و به یحیی برمکی گفت: پس این همه اموال در زمان حکومت پسرت (فضل) در خراسان کجا بود؟

یحیی پاسخ داد، این اموال در زمان حکومت پسرم در خانه صاحبانشان بود. (مقصود هارون این بود که چرا پسرت فضل که حاکم خراسان بود از این تحفه ها به ما نمی فرستاد؟ یحیی هم پاسخ داد که: پسرم به مردم ستم نمی کرد ولی علی بن عیسی اینها را از مردم به زور گرفته است)

هارون از این سخن خشمگین شد ولی چیزی نگفت. روز دیگر که یحیی در مجلس خلیفه حضور یافت، هارون گفت این چه سخن درشتی بود که در حضور مردم با من گفتی؟ یحیی عرض کرد: من جز خیر و صلاح خلیفه هرگز چیزی نخواسته ام و این مطلب را از کمال اخلاص به خاندان شما بیان کردم. زیرا خراسان سر حدی بزرگ و پهناور و دشمنی چون اتراک دارد، مردم از دست علی بن عیسی به تنگ آمده اند. اگر از خلیفه ناامید شوند، دست به درگاه ایزد دراز می کنند و فتنه ای شگرف بر پا می نمایند به طوری که خلیفه مجبور شود شخصاً بدان حدود برود و به جای هر درهمی پنجاه درهم خرج کند تا فتنه فرو نشیند.

هارون این سخن بشنید و چون موعظت آمیز بود، ظاهراً سکوت کرد ولی در باطن از یحیی برمکی دلتنگ شد و این امر نیز به نوبه خود یکی از عوامل از بین بردن برمکیان واقع گردید.

 

باری در اثر عدم توجه هارون به سخن یحیی و ادامه ظلم و ستم علی بن عیسی مردم ستمدیده خراسان به ستوه آمده و علم طغیان علیه او برافراشتند و در هر گوشه و کنار به مخالفت برخاستند. از جمله مخالفین و فتنه انگیزان، رافع ابن لیث (نواده نصربن سیار) بود که از جانب علی بن عیسی حکمرائی ماوراء النهر را داشت با جمعی همدست شده، قسمت سمرقند و حدود خراسان را آشوب نموده و حتی پسر علی بن عسیی والی خراسان را به قتل رسانیده بود. سرکشی و طغیان او شدت یافت؛ به طوری که خلیفه را خلع و دست از بیعت او برداشت.»

شنیدم که در ضبط ملک خراسان                  چو  دوران  فضل بن یحیی  سرآمد

بدانجا علی بن عیسی بن ماهان                   گسی گشت و دود از خراسان برآمد

بشد خویش و بیگانه فرمانروا شد                امان  رخت  بربست  و  طغیان  برآمد

به یغما سپردند مر خاوران را                     که  یغماشکن  رفت  و   یغماگر آمد

خراسان در آتش فرو رفت و زانجا               روان  شد  به  بغداد  سیل  عطایا

قوافل همی رفت و اندر قوافل                      گرانبار  بود  از  عطایا   مطایا

علی بن عیسی به دربار هارون                   فرستاد  گنجی  گرانسنگ  و شایا

چو هارون مر آن گنج افسانه سان را           عیان  دید  و  آگه  نبود  از  خفایا

به یحیی نظر کرد و با طعنه گفتش                که:ای بر ضمیر تو روشن  قضایا

به دوران فرزندت این گنج و نعمت               کجا بود ؟  گفتا : به  خانه  رعایا