شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه
شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه

باز خردادی دگر از ره رسید...


حکایتی سراسر نکته...

گویند که روزی سلطان مسعود غزنوی به شهر میهنه رسید.مردم شهر  در حصار ماندند و شیخ ابوسعید ابی الخیر نیز با کارشان موافقت کرد.

سلطان مسعودچهل روز جنگ کرد. در میهنه چهل و یک تیرانداز ماهر بود که هیچ کدام از تیرهایشان به خطا نمی رفت که تعداد زیادی از لشکریان سلطان مسعود بر اثر تیرشان کشته و یا مجروح گردیدند.

جنگ که جایی نرسید قرار گذاشتند که صلح کنند و از سلطان مسعود امان گرفتند، بهمین لحاظ حاکم میهنه با آن چهل و یک مرد  از شهر بیرون و خدمت سلطان مسعود رفت.

سلطان مسعود از قول و امان خود را بشکست و از قرار خود عدول کرد و دستور داد تا دست راست آن چهل و یک تیرانداز ماهر را ببریدند .

شیخ موقعی که این را فهمید می گریست و می گفت:

مسعود دست ملک خود ببرید.

سلطان مسعود نیز پس از تصرف میهنه با مکر و حیله  به سوی مرو رفت... و در مقابل آل سلجوق شکست سختی  خورد که تا هندوستان رو پشت نکرد.