حکایتی سراسر نکته...
گویند که روزی سلطان مسعود غزنوی به شهر میهنه رسید.مردم شهر در حصار ماندند و شیخ ابوسعید ابی الخیر نیز با کارشان موافقت کرد.
سلطان مسعودچهل روز جنگ کرد. در میهنه چهل و یک تیرانداز ماهر بود که هیچ کدام از تیرهایشان به خطا نمی رفت که تعداد زیادی از لشکریان سلطان مسعود بر اثر تیرشان کشته و یا مجروح گردیدند.
جنگ که جایی نرسید قرار گذاشتند که صلح کنند و از سلطان مسعود امان گرفتند، بهمین لحاظ حاکم میهنه با آن چهل و یک مرد از شهر بیرون و خدمت سلطان مسعود رفت.
سلطان مسعود از قول و امان خود را بشکست و از قرار خود عدول کرد و دستور داد تا دست راست آن چهل و یک تیرانداز ماهر را ببریدند .
شیخ موقعی که این را فهمید می گریست و می گفت:
مسعود دست ملک خود ببرید.
سلطان مسعود نیز پس از تصرف میهنه با مکر و حیله به سوی مرو رفت... و در مقابل آل سلجوق شکست سختی خورد که تا هندوستان رو پشت نکرد.