شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه
شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق  Sheyda Mosadegh

شــــــیــــــــدا مـــــصــــــــدق Sheyda Mosadegh

یه وقتایی تمام دین *** همین آزادگی میشه

توهین به هجده میلیون ایرانی



ادب مــــــــــرد!!!به ز دولت اوست.


 

لیلا اسفندیاری شیرزن ایرانی


خیلی جالب و البته باعث تاسفه که سه جوان کوهنورد ایرانی که جزو سرمایه های این ممملکت هستند در هنگام برگشت از صعود موفقیت آمیزشان مسیر را اشتباه می روند و تقاضای کمک می کنند و تلویزیون ایران هیچ خبری از این حادثه پخش نمی کند که البته امروز فهمیدم که کار امداد و نجات برای این عزیزان به پایان رسیده و فقط معجزه ممکن است باعث نجات آنها شود.



این سه کوهنورد توانسته بودند به قله برودپیک صعود کنند. آیدین بزرگی، پویا کیوانی و مجتبی جراحی سه کوهنورد مفقود شده هستند که روز سه شنبه ۲۵ تیر موفق شدند قله ۸۰۴۷ متری برودپیک را فتح کنند.


اما درست 2 سال پیش بود که بانوی قهرمان ایرانی ، شیرزن کوهنورد لیلا اسفندیاری در یک سقوط حین بازگشت از صعود موفقیت آمیز فوت کرد و طبق وصیتش جنازه اش در همان کوهستان ماند.

بر خود بعنوان یک ایرانی لازم دانستم که یادی از این قهرمان گمنام بکنم.روحش شاد


لیلا اسفندیاری کجوری راد (27 بهمن 1349- 31 تیر 1390) کوهنورد زن ایرانی بود که رکوردهای صعود متعددی را به عنوان نخستین زن کوهنورد ایرانی به نام خود به ثبت رساند. در یکی از شاخص‌ترین صعودهای خود موفق شد به قله دشوار نانگاپاربات صعود کند؛ صعودی که از سوی فدراسیون کوهنوردی ایران هرگز پذیرفته نشد. اما پس از مرگش بارها از این صعود یاد شد.



وی همچنین در تلاش برای ثبت رکوردی جدید، قصد صعود به قله کی2، دشوارترین قله جهان را داشت که به دلیل شرایط نامساعد جوی موفق به این کار نشد. وجه مشخص صعودهای وی به هیمالیا، تأمین هزینه صعودها شخصاً و بدون کمک‌های دولتی بوده‌است تا جایی که به گفته خود برای صعود به قله K2 مجبور شده‌است خانه خود را بفروشد. وی در آخرین صعود خود در راه بازگشت از صعود موفق قله گاشربروم 2 به دلیل خستگی و از دست دادن تعادل خود در سقوطی 300 متری کشته شد.



 بنابر وصیت وی جسد وی در همان محل باقی ماند و در قطعه نام‌آوران بهشت زهرا تهران تندیسی به یاد وی ساخته شد.

 فیلم یا مستندی به نام لیلای بی لیلی که نسخه ی اولیه ی فیلم مربوطه، در ابتدا به سفارش باشگاه کوهنوردی دماوند تهیه شده بود تا در مراسم یادبود او به نمایش عمومی در آید که به دلایل نامعلومی در آخرین لحظات مراسم از پخش آن در سالن ممانعت به عمل آمد. این فیلم در مورد زندگی و مرگ لیلا اسفندیاری تهیه شده که هنوز منتشر نشده است.

 

زندگی شخصی

 

لیلا در یک خانواده مذهبی و مرفه متولد شد. تعصب پدر موجب سخت‌گیری‌ها و محدودیت‌های زیادی در دوران نوجوانی و جوانی لیلا می‌شود. علی‌رغم علاقه وی به تحصیلات دانشگاهی در رشته حقوق، پدرش با این استدلال که در رشته حقوق مجبور است در محیطی مردانه کار کند، وی را وادار به تحصیل در رشته آزمایشگاهی میکروبیولوژی می‌کند. وی بعد از اتمام تحصیل و بازگشت به منزل از خانواده خود جدا می‌شود و خانواده‌اش (پدر خانواده) نیز وی را ترد می‌کنند. در سالهای اولیه استقلال، وی از طریق تدریس خصوصی و کار در کارخانه دستمال کاغذی مخارج خود را تامین می‌نمود. پس از اتمام دانشگاه در بیمارستان آبان مشغول به کار می‌شود. زمانی که تصمیم به صعود به نانگاپاربات می‌گیرد، وی موفق به جذب یک اسپانسر می‌شود و به این ترتیب از کار در بیمارستان استعفا می‌دهد و تا زمانی که در قید حیات بود، روزانه دست‌کم ? ساعت تمرین کوهنوردی، بدن‌سازی، شنا و سنگ‌نوردی را در دستور کار خود قرار می‌داد. وی آرزو داشت در کوهستان و یا در غار جان خود را از دست دهد و از این‌رو به هم تیمی‌اش، سامان نعمتی که در حین صعود به قله نانگاپاربات جان خود را از دست داده بود، غبطه می‌خورد.


کوهنوردی


وی کوهنوردی را از سال 81 - 1380? به صورت تفریحی آغاز کرده بود و قله توچال اولین قله فتح‌شده توسط وی بود. در سال 81 به عضویت باشگاه اسکی و کوهنوردی دماوند در آمد. وی با این گروه توانست بیشتر قله‌های ایران را صعود کند و اغلب غارهای ایران را بپیماید. وی موفق شد 22 مرتبه کوه دماوند را فتح نماید که این صعودها از 3 مسیر مختلف انجام شده است. وی همچنین در سال1386 با هم‌طنابی منیره رفیعی به عنوان نخستین صعود مستقل زنانه موفق به صعود دیواره علم‌کوه گشت.


 


سال 1381 لیلا اسفندیاری به عنوان اولین زن ایرانی موفق به پیمایش کامل غار پراو، عمیق‌ترین غار ایران در استان کرمانشاه شد.

 

در سال 1386 تصمیم می‌گیرد به غار ورونیکا، عمیق‌ترین غار دنیا در آبخازیا برود که در آنجا پلیس روسیه به دلیل ایرانی بودن، اجازه ورود وی و همراهانش را به آبخازیا را نمی‌دهد. بعد از این ناکامی وی تصمیم به برنامه‌ریزی صعود به نانگاپاربات می‌گیرد.

 

اولین صعود وی به قلل بالای 8000 متر در سال 1387 و با صعود به قله نانگاپاربات (8126 متر) صورت گرفت. وی در ابتدا تصمیم به صعود انفرادی داشت ولی در ادامه دوستانش به نام‌های کاظم فریدیان، سامان نعمتی، سهند عقدایی، احسان پرتوی‌نیا، حسین ابوالحسنی و محمد نوروزی به وی ملحق شدند. در این صعود سامان نعمتی ، به دلیل جدا شدن از گروه و پنهان شدن به قصد ادامه تلاش برای صعود به قله و زمین‌گیر شدن در طوفان جان خود را از دست داد.

 

در سال 89 نیز تا ارتفاع 7565 متری قله کی2 صعود کرد که به دلیل هوای نامساعد همه گروه مجبور به بازگشت شدند.

 

وی در طول دوران ورزشی‌اش 2 بار مجبور به جراحی دیسک کمر خود شد ولی با کمک پزشک متخصص دوباره به کوهنوردی حرفه‌ای بازگشت.


درگذشت


لیلا اسفندیاری که برای صعود به قله های گاشربروم 1و2 که به این کوهستان رفته بود، در دومین تلاش خود، در ساعت 15 :14 ظهر جمعه مورخ 31 تیر 1390 (22 ژوئیه 2011) موفق می شود قله گاشربروم 2 را صعود کند . اما دقایقی بعد در بازگشت تیمی (6 مرد و لیلا) از قله به سمت کمپ 3، در حدود ساعت 30 :14 دو نیم بعد از ظهر به دلیل خستگی و از دست دادن تعادل خود از شیب یخی زیر قله سقوط می کند و در حدود ارتفاع7800 متری در مکانی خارج ازمسیر در میان صخره ها، بین دو شیب یخی متوقف می شود.

 

وصیت لیلا

 

او به دوستان و بستگان خود به صورت زبانی می گفت اگر در کوه جان خود را از دست دادم هما نجا بگذارید بمانم نمی خواهم دیگران به خاطر من جانشان را به خطر بی اندازند ، می خواهم بام جهان آرامگاه ابدی ام باشد. جسد وی همچنان در همان محل سقوط در منطقه قراقروم پاکستان باقی مانده است.


 

یک روز پس از درگذشت وی، خانواده اسفندیاری پیام تسلیتی منتشر کردند:

 

    شنیدن خبر درگذشت لیلا بسیار تاسف‌بار بود و ما از این بابت متاثر هستیم. ولی از جنبه دیگر لیلا به دنبال آرمانهای خود رفت و به آرزوهای خود جامع عمل پوشید و ما به این انتخاب وی احترام می‌گذاریم. بنابراین حفظ پیکر لیلا در کوهستان برای ما خوشایند است.

 

صعودها

 

  • اولین صعود دیواره علم کوه با منیره رفیعی نخستین صعود مستقل زنانه
  • ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۹ صعود زمستانه قله دماوند از مسیرهای مختلف
  • ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۷ پیمایش زمستانه خط‌الراس البرز
  • ۱۳۸۶ سرپرستی نخستین گروه ایرانی و پیمایش کامل غار نمکدان، طولانی ترین غار نمکی جهان
  • ۱۳۸۷ صعود به قلهٔ نانگاپاربات به ارتفاع ۸۱۲۶ متر و سرپرستی گروه
  • ۱۳۸۸ سرپرست برنامه اکتشاف غارهای میدان پرآو و اکتشاف غار میراث
  • ۱۳۸۸ شرکت در برنامه بین‌المللی اکتشاف غارهای مگالایای هند به عنوان نماینده ایران
  • ۱۳۸۹ تلاش برای صعود قله کی ۲ دشوارترین کوه جهان و صعود تا ارتفاع ۷۵۶۵ متری
  • ۱۳۹۰ صعود به قله گاشربروم ۲ به ارتفاع ٨٠٣٥ متر و جان باختن در راه بازگشت از قله در اثر سقوط

     منبع :ویکی پدیا

شعری از حسین منزوی برای دخترش

 شعری از حسین منزوی برای دخترش بعد از ترک وی 

 

دخترم! بند دلم غمگینم!
شیشه عمر غبار آگینم!


جوجه گم شده در توفان!

شاخه خم شده از بارانم!


ای جگر پاره ام! ای نیمه من !

میوه عشق سراسیمه من!


گل پیوند دو غربت! غزلم!

حاصل ضرب دو حسرت!غزلم!


ارث عصیان معمایی من!

امتدادخط تنهایی من!


ساقه سرزده از نخل تنم!

جویی از سیل خروشان که منم!


کوکب بخت شبالوده من!

غزل طبع تبالوده من!


غزلم! آینه اندوهم!

بانک افکنده طنین در کوهم!


پدرت خرد و خراب و خسته

خسته ای بر همگان در بسته


خانه جن زده متروک است

که پر از همهمه مشکوک است


روح ها-خاطره ها-اینجایند

می روند از دلم و می آیند


یادها خیل کفن پوشانند

جز من از هر که فراموشانند


کدرم پنجره بازم نیست
کسلم رخصت آوازم نیست


در پی همقدمی همنفسی

ایستادم که تو از ره برسی


آمدی ؟ باز کن این پنجره را

پر از آواز کن این حنجره را...

شهید مظلوم امیر مختار کریم پور شیرازی


امیرمختار کریم پور شیرازی شاعر ، روزنامه نگار و فعال سیاسی هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران   متولد ۴ بهمن ۱۲۹۹در  استهبان از شهرهای استان فارس  بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و پس از مدتها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش زنده به آتش کشیده شده و به شهادت رسید.


  

امیرمختار کریم پور شیرازی شاعر ، روزنامه نگار و فعال سیاسی هوادار ملی شدن صنعت نفت ایران   متولد ۴ بهمن ۱۲۹۹در  استهبان از شهرهای استان فارس  بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و پس از مدتها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش زنده به آتش کشیده شده و به شهادت رسید.

 او در ابتدا همراه با گروه معروف به شیرازی ها (فریدون توللی، رسول پرویزی، انجوی شیرازی...) که در خاطرات اردشیر آوانسیان نیز آمده است، به حزب توده ایران پیوست و پس از آن، در سال های 1327ـ 1326 از حزب کناره گرفت و به جبهه ملی که تازه در حال تشکیل بود پیوست.

کریمپور، جوانی با ذوق، شاعر منش، پر انرژی و دارای احساساتی تند و وطن پرستانه بود. او در سال 1329 که فعالیت جبهه ملی به رهبری روانشاد دکتر محمد مصدق در اوج خود بود، و بر سینه هر جوان ایرانی، آرم " صنعت نفت باید ملی شود " می درخشید، وی مدیر روزنامه شورش بود که از سال ۱۳۲۹ منتشر گردید و در جریان ملی شدن صنعت نفت انتقادات تندی بر علیه شاه و خانواده اش ابراز کرد.

در گوشه سمت راست روزنامه وی کلامی از امام دوم شیعیان نوشته می ‌شد :

«پیکار کنید، بگذارید جای لکه ذلت، دامن کفن شما آغشته به خون پاک شما باشد. پیکار کنید که مرگ شرافتمندانه هزار بار از زندگی ننگین ستوده تر است.»

روزنامه ضد درباری " شورش" را با تندترین مقالات پیرامون شاه و خانواده او، مخصوصا اشرف پهلوی منتشر کرد.

 روزنامه شورش یاد آور روزنامه " مرد امروز" بود، که به مدیریت روانشاد محمد مسعود با مقالات تند و آتشین خود، دربار و سرمایه داران داخلی را مورد حمله قرار می داد. این روزنامه طرفداران فراوانی در بین گروه های مختلف سیاسی داشت و در روزهای انتشارش شور وغوغائی در تهران برانگیخته می شد.

درافتادن با اشرف خواهر شاه

وی در روزنامه پر طرفدار شورش در انتقاد از اشرف پهلوی که بعد از چاپ موجب خشم و نفرت اشرف شد، می نویسد :

«... مردم می گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرّات و حیثیّت یک ملت کهنسال بازی کند. مردم می گویند این پول هایی را که اشرف به نام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل و تراخمی وبی سواد این مملکت فقیر و بدبخت می گیرد به چه مصرفی می رساند.

مردم می گویند چرا خواهرشاه در امور قضائیه و مقنّنه و اجرائیه این مملکت دخالت نامشروع می کند.

چرا اشرف خواهر شاه دادستان تهران را احضار کرده و نسبت به توقیف ملک افضلی جنایتکار و آدمکش اعتراض نموده و دستور تعویض باز پرس را می دهد؟

من نمیدانم مادر و خواهران و برادران شاه دیگر از جان این مردم مفلوک گرسنه بی چیز چه می خواهند، سی سال تمام خون مردم را مانند زالو مکیدند. جان مردم بی گناه و شریف را در سیاه چال های زندان گرفتند . املاک و اموال مردم را عنفاً و جبراً تصاحب نمودند. ناموس دختران و زنان ملت را به زور لکه دار و آلوده ساختند. تمام دارایی و پول ملت را به بانک های خارجی انتقال دادند.

شاه ، شعبان بی مخ و عشقی و پری غفاری دیگر از جان مردم محروم و گرسنه ایران چه میخواهند؟

                   هزار مرتبه جای دریغ و آخ هست               که شاه حامی چاقو کشان بی مخ هست»

 کریم پور با انتشار این مقاله خشم دربار را برانگیخت و از طرف دربار دستور توقیف این روزنامه صادر شد . بعد از توقیف روزنامه از طرف دربار طی نامه ای با خط کج و معوج وی را تهدید کردند ، کریمپور متن نامه را در روزنامه اش کلیشه کرد . متن تهدیدنامه چنین بود :

" ای مدیر روزنامه ی شورش بدان و آگاه باش که اگر دست از مبارزه با اشرف پهلوی برنداری عاقبت وخیمی در پیش داری ، دیدی که چگونه محمد مسعود می خواست علیه ما مبارزه کند ، به حیات او خاتمه دادیم و باز هم می گوییم اگر دست از مبارزه با ما برنداری در همین روزها منتظر سرنوشت مسعود باش ."

کریم پور در مقاله ای دیگر که با این شعر شروع می شود نوشت :

به نام نکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

" من از روزی که دست چپ و راست خود را شناخته ام و پا در صحنه و میدان سیاست گذاشته ام به قرآن مجید سوگند یاد کرده ام که چیزی جز به منفعت ملت ایران نگویم و سطری جز برای آسایش مردم ننویسم . من سوگند یاد کرده ام که حقایق را بگویم و بنویسم ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود . من با خدای خود عهد و پیمان محکمی دارم ، من با وجدان خود قرار و مدارهایی گذاشته ام ، من وظیفه دارم که تمام لانه های زنبور را هرچقدر می خواهد خطرناک باشد ویران کرده و مردم را از شر آنان آگاه سازم ."

درست است که کریمپور شیرازی با انتشار روزنامه شورش  محبوبیت فراوانی بین مردم و مخالفان دربار به دست آورد، اما از آنطرف نیز درباریان و طرافداران آنها را که چند روزنامه نویس هم در میانشان بود، به شدت ناراحت می کرد. آنها برایش خط و نشان می کشیدند و منتظر روزی بودند که بتوانند تلافی این پرده دری ها را بکنند.


کوتاه شده از مقالات شورش


در تاریخ 25 مرداد ماه در مورد فرار شاه چنین نوشت :

« نگذارید جاسوس به فلسطین فرار کند . در نتیجه شکستی که به شاه وارد آمد و در میان ملت حتی در بین طرفداران معدود خود مفتضح گردید قصد دارد خود را از سیاست که بویی از آن نبرده دور سازد ، عجالتاً می خواهد مسافرتی به کشور اندونزی نماید پس از بازگشت از اندونزی کوشش خواهد کرد به عراق مسافرت کرده و در آنجا متوقف گردد . لیکن به موجب اطلاعاتی که از بغداد واصل شده ملت بیدار عراق و مراجع تقلید با رفتن وی مخالفند و اجازه نمی دهند چنین عنصر خائن و پستی که جز گردآوردن پول هنری ندارد به عراق بیاید لیکن انگلیس ها قصد دارند او را به  فلسطین برده و برای روزهای آینده ذخیره نگه دارند .»

کریم پور به راستی یکی از سربازان شجاع نهضت ملی مردم ایران بود و شاگرد باوفای مصدق بود . او تا دم مرگ پیمان خود را با مردم و مصدق نگسست و عاقبت هم در این راه شهید شد . وی موضوع کودتای 28 مرداد را به حدس دریافته بود . گویی در فاجعه ای که در راه بود احساس خطر می کرد و در همین روزها در یک رباعی در روزنامه اش چنین نوشت :

دلم به پاکی دامان غنچه می سوزد

 که بلبلان همه مستند و باغبان تنهاست

جالب است که کریم پور درست یکماه پیش از کودتای آمریکایی دربار و درست در سالگرد قیام سی تیر ، با تیتر درشت در صفحه اول روزنامه اش ، وقوع یک کودتای نظامی را به مردم هشدار داد.

روزی کریم پور در جایگاه مطبوعات مجلس نشسته بود ، مصدق پس از نطق شدید اللحنی با مخالفان دچار هیجان می شود و از حال می رود که وکیلان درباری ، از جمله جمال امامی و چند نفر دیگر ، بر سر او می ریزند .کریمپور طاقت از دست می دهد و بی محابا خود را از جایگاه مطبوعات به پایین می اندازد و به سوی دکتر مصدق می رود و او را در آغوش خود می کشد و فریاد بر می آورد " پدر ملت را کشتند ."

او آن قدر به مصدق علاقه داشت که در هنگام اسارت شکنجه گران ابتدا با تهدید و سپس با تطمیع از او خواستند که دست از مصدق بکشد اما شهید شجاع حاضر به چنین عملی نشد .

تاریخچه ی روزنامه ی شورش

نخستین شماره ی شورش در بیست و سوم بهمن ماه سال 1329 انتشار یافت و کریم پور از همان ابتدا سر مقاله ای با عنوان " من ملت ایران را به شورش و انقلاب خونین دعوت می کنم ." نوشت .

سال 1329 از جمله سالهای بحرانی این ملت بود . چون که می خواستند فریاد حق طلبانه ی ملت که ندای ملی شدن صنعت نفت را سر داده بود خفه کنند ، رزم آرا ، نخست وزیر وقت ، با تمهیدات زیرکانه ای قصد داشت به نحوی جلو اقدامات دکتر مصدق را که خواستار لایحه ملی شدن صنعت نفت از دولت بود بگیرد ، تا آنجا که روزی از پشت تریبون مجلس گفت : " ایرانی نمی تواند حتی لو لهنگ بسازد " . کریمپور با قلم تند و تیز خود قیام می کند و مردم را به انقلاب فرا می خواند در سر مقاله اش فریاد می‌زند :

" یک بار دیگر با کمال صراحت و مردانگی آشکارا و علنی فریاد می زنم که ای مردم اگر طالب سعادت و خوشی ایران و ایرانیان هستید چاره منحصر به فرد فقط یک شورش و انقلاب خونین است . در صورتی که از مرگ سرخ بترسید با روی سیاه در برابر کاخ های سفید سر به فلک کشیده از گرسنگی و بدبختی خواهید مرد . باید بین مرگ شرافتمندانه و زندگی ننگین یکی را انتخاب کنید من که مرگ شرافتمندانه را هزار بار بر زندگی ننگین ترجیح می دهم و حاضر نیستم در بستر مذلت و پستی جان خود را حراست کنم . اگر شما هم از مردی و مردانگی و غیرت نشان دارید بسم الله بفرمایید ، این گوی و این میدان وگرنه بمانید و به نام زندگی آن قدر در این منجلاب مانند کرم بلولید تا با پستی و حقارت از گرسنگی جانتان بالا بیاید ."

حسین شاه حسینی از اعضای نهضت ملی و عضو هیات امنای قلعه احمدآباد در مورد کریم پور شیرازی می نویسد : «مصدق واقعاٌ عارفانه او را دوست داشت. در ۲۶ مرداد ٣۲ به لحاظ مقالات تندی که علیه شاه نوشته بود، دولت دستور توقیف شورش را داده بود ولی ذرّه ای از علاقه و ارادتش نسبت به مصدق  کاسته نشد . »


دستگیری ، شکنجه ، مرگ دردناک و دفن در گمنامی


پس از کودتای ننگین 28 مرداد 1332 کریمپور که خود، خطر را احساس کرده در منزل یکی از دوستانش به نام محمدعلی مباشر با قیافه مبدل زندگی مخفی خود را شروع کرد بود ولی چون با سازمان و یا حزبی که بتواند او را حفظ کند و احیانا در صورت لزوم به خارج از کشور منتقل کند، رابطه ای نداشت نتوانست بیش از 5 یا 6 ماه خود را از دید و چنگال ماموران فرمانداری نظامی تیمور بختیار حفظ کند و در دی ماه و یا بهمن ماه سال 1332 ماموران توانستند مخفیگاهش را کشف و او را دستگیر و در زندان لشکر 2 زرهی در سیاهچالش انداختند .

دستگیری کریمپور شیرازی همانقدر که مردم و نیروهای مبارز و ملی را اندوهگین کرد، درباریان و هیات حاکمه وقت را خشنود ساخت.

روزنامه های آن روز تهران که همه زیر سایه سرنیزه به حیات خود ادامه می دادند و فقط مطالبی را می نوشتند که " حاکم فرموده" باشد، این بار نیز همان عکس و مطالبی را که ماموران قلم به دست فرمانداری نظامی نوشته و به آنها داده بودند، در صفحات اول روزنامه ها و مجلات خود چاپ می کردند.

خبر دستگیری کریمپور شیرازی، شامل یک عکس بود که کریمپور را در لباس زمستانی، با ریشی انبوه که حاصل 6 ماه دربدری و زندگی مخفی او بود چاپ شد، متن خبر نیز یک مشت توهین و هتاکی به روانشاد کریمپور و تقدیر و تشویق از ماموران و جلادان فرمانداری نظامی بود که بالاخره موفق شده بودند این " عضو خطرناک ضد شاه "را دستگیر کنند!

پس از دستگیری ابتدا همانند همه فعالان سیاسی و آزادیخواهانی که دستگیر شده بودند بطور غیر قانونی در دادگاه نظامی ارتش محاکمه شد.

 در دوران بازداشتش میزان شکنجه‌هایی که بر وی اعمال گردید از آنچه بر تمام زندانیان دیگر رفت شدید تر و دردناک تر بود تا جاییکه در مدت ۶ ماه موهایش سفید شد. یکی از شکنجه‌های رایج گذاشتن پالان خر بر روی وی توسط سربازان و وادار کردن او به راه رفتن و ادرار کردن بر روی وی بود.گرچه هیچ یک ازاین شکنجه‌ها وی را از راه خود در دفاع از حقوق مردم منصرف نکرد و مقاومت او را نشکست.

کریمپور در مدت اسارت شکنجه بسیار دید ، تمام بدنش را با سیگار سوزاندند . سیخ داغ بر بدنش کشیدند و تمام صورتش را بر اثز ضربه مشت و لگد کبود کردند. می گفتند اشرف در تمام شکنجه ها حضور می یافت و از آن لذّت می برد و می خواست بدین وسیله انتقام قلم تیز او را از او بگیرد .

حتّی  تهدید و تطمیعش کردند شاید توبه نامه ای از او بگیرند ، ولی او زیر بار نرفت و همچنان به مصدق وفادار ماند .


نمایش هولناک به آتش کشیدن یک انسان!


عاقبت در شب چهارشنبه سوری سال 1332 بطوریکه بعدها خبر از درون دیوارهای مخوف زندان لشکر زرهی به بیرون درز کرد، حضرات درباریان، جشنی در لشکر دو زرهی آراستند و نوای طرب ساز کردند و  برنامه ای خاص جهت کینه کشی و انتقامجوئی از روانشاد کریمپور ترتیب داده بودند. تبهکاران سیه دل وقتی حسابی اسیر باده شدند ، برای شادمانی ، کریمپور را از سلول درآوردند و به میدان آوردند و کینه های ناپاک خود را در قالب تفریحی چندش آور به نمایش گذاشتند .

قربانی این نمایش وحشیانه روزنامه نگار و شاعر آزاده ای بود که باید قربانی قلم نیز می شد و می سوخت  به دستور شاپور علیرضا و اشرف پیکرش را آغشته به نفت کردند ، مدتی او را به توهین و تمسخر گرفتند .

شاهپور علیرضا که در قساوت قلب و خشونت مشهور بود ابتدا لگد محکمی بر دهان او کوبید و سپس پالانی بر پیکر وی نهادند اور ا آتش زدند ، زندانی بیچاره به هر سو می دوید و فریاد می زد . شعله آتش همه ی بدن او را فرا گرفته بود . تلاش داشت از میان تماشاگران که قهقهه سر داده بودند بگریزد ، ولی سربازان با سر نیزه مانع می شدند که لذّت دروغین و پست آنان را نیمه تمام بگذارد .

شبانگاه او را به سلولش برگرداندند و بعد از یک شب که با درد و آه و ناله به صبح رسانده بود ،صبح او را در حالی که دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود به بیمارستان ارتش منتقل کردند. در آنجا تمام توان خود را در گلو جمع کرد و چند بار فریاد زد:

« والا حضرت اشرف مرا کشت ...

 اما دکتر ایادی خائن – پزشک مخصوص شاه با تمسخر گفت : «دیوانه است ! هذیان می گوید! »

و بالاخره همان طور که خودش پیش بینی کرده بود به مقام شهادت رسید در حالی که در هنگام مرگ 33 سال بیشتر نداشت .

از بعضی منابع شایع شد که پیکر سوخته اش را در حالی که  جای هفت زخم سر نیزه که سربازان  بر او زده بودند  احتمالاً به گورستان مسگر آباد بردند و بی هیچ نام ونشانی به خاک سپردند.

روایت شعبان جعفری (بی مخ)  سردسته اوباش هوادار سلطنت در مصاحبه با هما سرشار پیرامون چگونگی به قتل رساندن وی می‌گوید:

«این جور که ما اون موقع شنفتیم, اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی میندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای این که تنبیهش کنن, روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا... گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه.

لحاف محاف میندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن. در روایتی دیگر گفته شده‌است که در ضیافتی که برپا شد و اشرف پهلوی و نزدیکان دربار حضور داشتند به دستور اشرف بر روی وی بنزین ریخته و او را آتش زدند. [3]

 و بدین سان در میان سکوت زبونانه تمام مدعیانی که با «اسلام پناهی » و یا « توده » گرایی مبتذل و بی محتوای خود ، پیروزی کودتاچیان را ممکن ساختند ، آزادی و آزادگی ، در لهیب اختناق و خودکامگی سوخت و هیچ یک از مدعیان دم برنیاورد.

شهید مظلوم  امیر مختار کریمپور شیرازی یار با وفای دکتر مصدق و مدیر روزنامه « شورش » بود. در دوران نهضت ملی در سنگر مصدق مبارزه کرد و در این راه طعم اسارت را نیز چشید.

\

درزندان قطعه شعری سرود ودر آن از قلم تیز « شورش»  در دل خصم سخن گفت : 

              کلک « شورش » بدل خصم چنان کار کند             که بدان کوه گران تیشه فرهاد نکرد


« شورش » در دوران حکومت ملی و دکتر مصدق ، در واقع افشاگر بسیاری از توطئه های ضد مردمی درباریان و کارشکنان نهضت بود. و کریم پور به راستی جان خودش را بر سر افشای توطئه گران گذاشت. یکبار خودش در این مورد چنین نوشت :

« ... به قرآن مجید سوگند یاد کرده ام که حقایق را بگویم و بنویسم ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود. من با خدای خویش عهد و پیمان محکمی بسته ام ... چون من پرده هایی را بالا می زنم که در زیر آن هزارها خیانت ، هزارها فساد و هزارها بدبختی و بیچارگی نهفته است... من جدا" مصمم هستم که این مبارزه سرسخت و آشتی ناپذیر را تا سرحد مرگ شرافتمندانه سرخ که ایده آل و آرزوی دیرین من است ، دیوانه وار دنبال کنم . چون کاملا در طی انتشار این سه شماره روزنامه شورش خطر را پیش بینی و احساس می کنم و ناچار در مقدمه شهادتین خود را ادا کرده ...»


و بدین ترتیب شاعر پر درد مردم ، در ستیز با نامردمی ها ، پا در راه شهادت نهاد و ندای « انقلاب » سرداد:

   انجمن در مجلس شورا ندارد حاصلی                        انجمن بایست کردن درسرای انقلاب

    ترس دولت ، ملت بیچاره را از پا فکند                      نقشه ای باید کشیدن از برای انقلاب             

   داروی صـــــبر وشکیبایی نمی بخشد اثر                    درد ما را نیست درمان جز دوای انقلاب        

    کاخ این خونخوارگان را واژگون بایست کرد              ریختن باید زنو از خون بنای انقلاب 

   

شهادت مظلومانه کریم پور نه تنها همچون سندی رسواگر بر پرونده سیاه خودکامگان دست نشانده امپریالیسم رقم خورد، بلکه داغ ننگ و نفرت را بر پیشانی تمام دشمنان « قلم » و فروشندگان « قلم » نشاند.

روزنامه های زیر سیطره جلادان در این مورد نیز خبری را که در فرمانداری نظامی تنظیم شده و تمام جوانب آن در نظر گرفته شده بود تا چیزی از اصل ماجرا درز نکند، چاپ کردند.

عده ای هم می گفتند او برای رهایی از این شکنجه های دردآلود خودکشی کرد ، این شایعات در بین مردم تا 24 اسفند ماه همان سال ادامه داشت تا اینکه رژیم مجبور شد خبر فرار و آتش گرفتن او را اینسان در روزنامه ی کیهان 24 اسفند 1332 انتشار دادند :

« ... امروز مقامات انتظامی اطلاع دادند که دیشب کریم پور شیرازی که در مرکز لشکر 2 زرهی در مجاور زندان آقای دکتر مصدق بازداشت می باشد ، قصد فرار داشت و خود را آتش زد ... وی را که بیش از دو سوم بدنش سوخته بود امروز صبح به بیمارستان شماره یک ارتش برده و در اتاقی که مجاور اتاق دکتر فاطمی ، که از دیشب به آنجا منتقل شده ، بستری نمودند ... »

و دیگر روزنامه ها: « یک زندانی به نام کریمپور، در زندان خود را آتش زده است"

جالب است حتی عکس کریمپور هم برای اثبات قضایا چاپ نشده بود!

حالا معلوم نیست زندانی " خطرناکی" که دو سه هفته قبل، خبر دستگیری او با آن آب و تاب در جراید و مجلات کشور منتشر شده و معمولا اینگونه زندانیان را در سلول های انفرادی جای می دهند و ماموری مراقب جلوی در سلول او می گمارند، تا از سوراخ در سلولی که فقط یک زندانی در آن محبوس است، زیر نظر داشته باشند، تا کسی احیانا نتواند با او تماس بگیرد، چگونه نفت به دست آورده و کبریت و یا آتش فراهم کرده و خود را آتش زده است؟! البته نویسندگان خبر، فکر این گوشه ی کار را نکرده بودند.

انتشار این خبر به آن صورت که در جراید منعکس شد، مسلم است که مورد پذیرش و باور کسی قرار نگرفت و موجی از تاثر و اندوه در جامعه به وجود آورد.

تاسف در این است که امروز، 56 سال از این ماجرا می گذرد و متاسفانه هیچیک از دست اندر کاران آن حادثه فجیع نه تنها به جزئیات واقعی آن رویداد نمی پردازند، بلکه در جهت عکس واقعیات کوشش می کنند.

منابع:

1-شورش، زندگی و مبارزات کریم پور شیرازی ، علی اشرف درویشان، محمدرضا آل ابراهیم نشر چشمه ،۱۳۸۳ ، شابک:۹۶۴-۳۶۲-۱۷۰-۷

2 – محمود ستایش ، کشتار نویسندگان در ایران ، نشر البرز ، 1378

3- خاطرات شعبان جعفری –هما سرشار

4- وبلاگ های دوستان در اینترنت.

شهید راه آزادی سرهنگ سید محمود سخایی

شهید سرگرد سید محمود سخایی رئیس شهربانی کرمان که در جریان کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بدست کودتاچیان خائن به طرز ناجوانمردانه ای به شهادت رسید.


  سرگرد سیّد محمود سخایی متولد 1298 در کاشان، نام افسری جوان , برومند و مهربان بود که از جانب دکتر محمد مصدق به عنوان فرمانده شهربانی کرمان منصوب شده بود.

سید محمود سخائی پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه خویش، به تحصیلات نظامی روی آورد. وی در دوران تحصیل دانشجویی ممتاز بود و پس از پایان تحصیلات نیز افسری شجاع و لایق به شمار می‌رفت. وی از جمله در مسابقات تیراندازی نفر اول ایران شد و همچنین در یکی از نخستین دوره‌های حضور ایران در مسابقات المپیک، به نمایندگی از ایران به المپیک رفت و در مجموع همواره لیاقت او موجب حیرت و تشویق فرماندهان بود.


سید محمود سخائی که از دوران تحصیلات نظامیش گرایشات چپگرایانه پیدا کرده بود، با خسرو روزبه که معروفترین افسر حزب توده  و از رهبران شاخه نظامی این حزب به شمار می‌آمد، روابط دوستانه‌ای پیدا کرد. هرچند که وی هرگز با روزبه اتفاق نظر کامل پیدا نکرد، اما با این وجود هردو در مورد فساد ارتش که دغدغه همیشگی سخائی بود همواره اتفاق نظر داشتند.

خسرو روزبه حتی در هنگام فرار مشهور و تاریخی خود از زندان، چند روزی هم در منزل سخائی مخفی بود.


در آخرین روزهای حکومت دکتر مصدق و چند هفته مانده به کودتا نام سخایی بیشتر ورد زبانها بود و دهان به دهان می گشت. علت آن بود که سخایی به نهضت ملی شدن نفت پیوسته بود و در کنار مردم کرمان و ایران قرار گرفته بود و همین باعث خشم فرمانده لشگر کرمان شده بود که از طرفداران شاه محسوب می‌شد.


با شروع نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق، سید محمود سخائی که گمشده خود را یافته بود به صف ملیون پیوست و با شیفتگی تمام به جانبداری و حمایت از دکتر مصدق پرداخت. جوش و خروش و شور او در حمایت بی قید و شرط از دکتر مصدق به حدی بود که در اندک زمانی خود را بعنوان یکی از حامیان درجه یک مصدق و جنبش ملی مطرح ساخت.

اعتماد متقابل دکتر مصدق نسبت به وی موجب شد که پس از واقعه مشهور ۹ اسفند (ماجرای عزم شاه برای خروج از ایران) او را به ریاست گارد محافظین مجلس شورای ملی منصوب کند. وی در این سمت نقش موثری در حفاظت از جان مصدق در مجلس در برابر مخالفان و منتقدان وی داشت، بخصوص که این مخالفان از حمایت رئیس مجلس یعنی آیت الله کاشانی نیز برخوردار بودند و به همین پشتوانه بارها در طی جلسات مجلس قصد ورود به لژ تماشاچیان و آسیب رساندن به دکتر مصدق را داشتند که هر بار با ممانعت گارد مجلس به ریاست سخائی مواجه می‌شدند.

با این وجود انتصاب سخایی با اعتراض جمعی از نمایندگان حامی شاه مواجه گردید و حتی آیت الله کاشانی که رفته رفته از مصدق جدا شده و در کنار شاه قرار می‌گرفت، در اعتراض به این انتصاب، حتی چند جلسه مجلس را تعطیل کرد.

همچنین سخائی در این دوران با حزب ایران همکاری داشت و تلاش فراوانی برای ایجاد سازمان نظامی و هسته‌ای متشکل از افسران برای نهضت ملی نمود.

حسن نیت سخائی نسبت به دکتر مصدق به حدی بود، که کتابی پرشور با عنوان «مصدق و رستاخیز ملت» نوشت و در آن با سرسختی تمام از مصدق دفاع نمود.

گفته می‌شود که مصدق در نظر داشت تا پس از رفراندوم، سخائی را با ارتقا درجه فرماندار نظامی تهران کند، امّا حساسیت و اهمیت کرمان وی را بر آن داشت تا قبل از آن، وی را به کرمان اعزام کند.


استان کرمان و بویژه مرکز آن یعنی شهر کرمان در دوران نهضت ملی بدلیل آن که خاستگاه برخی از اصلی ترین سران و بنیانگزاران این نهضت از جمله دکتر مظفر بقائی کرمانی و مهندس سید احمد رضوی محسوب می‌شد، از حساسیت و اهمیت بسیار بالایی برخوردار بود و بخصوص با جدایی دکتر بقائی از دکتر مصدق اهمیت بیشتر نیز یافته بود.

همین حساسیت و اهمیت موجب شد که دکتر مصدق سرگرد پیاده سید محمود سخائی را که از قابل اعتمادترین افسران حامیش بود را با اختیار کامل به ریاست کل شهربانی کرمان منصوب کند، بخصوص که رفراندوم معروف مصدق پیش رو بود و ظاهرا در هنگام رفراندوم قرار بود اغتشاش از کرمان آغاز شود. امّا سرگرد سخائی، با بهره از پشتیبانی مستحکم دکتر مصدق و با اختیار کاملی که بعنوان رئیس شهربانی کرمان داشت، توانست به نحو مناسبی اوضاع را در کرمان آرام کند و برنامه‌ها و نقشه‌های مخالفان دکتر مصدق (بویژه فدائیان دکتر بقائی کرمانی)را نقش بر آب کند.


بعدازظهر چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که فریادهای «زنده باد مصدّق، مرگ بر شاه» صبح، با برگشتن ورق، تبدیل به «جاوید شاه، مرگ بر مصدّق» شده بود، شماری از مخالفان دکتر مصدق که گفته می‌شود هواداران مظفر بقائی بودند، به طرف شهربانی کرمان راه می‌افتند تا با سرگرد سخایی برخورد کنند.

راننده سرگرد سخایی به وی جریان توطئه را اطلاع داده و التماس می‌کند با جیپ پر از بنزین فرار کند اما وی نپذیرفت و به شهربانی کرمان رفت حتی در برابرافرادی که با تحریک برخی سیاسیون مخالف مصدق (دکتر مظفر بقایی و..) و فرمانده لشگر کرمان قصد کشتن او را داشتند سخنرانی کرد و از آنها خواست تن به پذیرش کودتا ندهند.

مخالفان مصدق، او را با دسیسه به دفتر فرمانده لشگر کشاندند و در یک برنامه از پیش تعیین شده و پس از اینکه درخواست فرمانده لشگر کرمان برای توبه از گذشته و ابراز ارادت به شاه از سوی سرگرد سخایی رد شد، چاقوکشان و عده‌ای از گروهبانهای طرفدار شاه به سرگرد سخایی حمله و او را از اتاق فرمانده لشگر در طبقه دوم  به پایین پرتاب کردند و سپس به بدن نیمه جان او حمله کرده و او را در حالی که توان دفاع از خود را را نداشت مورد ضرب و شتم قرار دادند و در حالیکه هنوز زنده بود فرمانده لشگر با ماشین نظامی خود از روی بدن او رد شد. سپس آن دسته از نظامیان بر سر او ریخته پس از اهانت های بسیار , لباس از تن جنازه تازه مرده در آورده , قسمت هایی از تن او را با سر نیزه بریده و پس از مثله کردن, او را به دار کشیده و از بالای ایوان آویزان کرده اند.  

بعد از ظهر 28 مرداد 1332 ...شایع بود که سخایی را می آورند.....عده ای در حال کشیدن چیزی روی زمین بودند. ریسمان ...کلفتی را در دست داشتند و می کشیدند. آن سوی ریسمان به چیز سنگینی بسته بود که بر زمین کشیده می شد.


جسد مرد برهنه ای بود که خون سراسر بدن او را فراگرفته بود.ریسمان برگردن او بسته بود و او را روی زمین می کشیدند. این مرد جوان و خوش اندام ...سخایی بود, همان سرگرد سخایی رئیس شهربانی کرمان. پشت سر جنازه چند گروهبان و سرباز در حرکت بودند و هر ازگاهی لگدی به جنازه می زدند. تعدادی لولی هم پشت سر نظامی ها حرکت می کردند.


این جماعت درحالی‌که شعار «زنده باد شاه» سر می‌دادند، او را تا میدان شهر(مشتاقیه فعلی) بر زمین کشیدند اما گویی عطش وحشی گری آنان خاموش نشده و جنازه را که طناب بر گردن داشت در آن میدان باز هم بر تیری چوبی به دار آویختند.

آن روز مردم از ترس ارتشیان و قداره به دستان نتوانستند او را رهایی دهند و جنازه آن شهید همانطور تا شب بر بالای دار آویزان بود.   

 

 آخرین عکس از جنازه سرهنگ سخائی بعد از اینکه توسط یک مشت خائن وطن فروش به شهادت رسید.  


شب هنگام پیرمردی به خود جرات داد و در تاریکی شب در حالی که متعرضان مست پیروزی! بودند جسد را پایین آورد و پس از غسل و کفن کردن در قبرستان «سید حسین» کرمان به خاک بسپارد. 

 

سرگرد محمود سخایی که به عنوان تنها شهید کودتای 28 مرداد شناخته می‌شود و از او کتابی با عنوان «مصدق و رستاخیز ملت» به یادگار مانده است. 

در تهران و برخی شهرهای ایران خیابانی به  نام او نامگذاری شده است.

بر سنگ قبر سرگرد سخایی نوشته شده است: 

«مقبره سرگرد سید محمود سخایی سرباز شهید نهضت ملی ایران رییس شهربانی منتخب دکتر مصدق در استان کرمان که در کودتای خائنانه 28 مرداد 1332 به شهادت رسید. 


گفتنی است مکانی که مدفن سرگرد سخایی در آن قرار داشت قرار است به فضای سبز تبدیل شود. و بنا به گفته مهندس کردی قائم مقام و معاون خدمات شهری شهرداری کرمان ضمن ابراز تاسف نسبت به تخریب قبر سرگرد سخایی گفت: «از وجود قبر ایشان در این مکان اطلاع نداشتیم و کسی نیز ما را در جریان قرار گرفتن قبر وی در این قبرستان قرار نداد و قرار است تا در محل دفن سرگرد سخایی تندیسی از ایشان را بر مقبره وی نصب نماید». 

 

قبرستان سید حسین کرمانُ محل دفن سرهنگ شهید سخائی.  

 

روحش شاد و یادش گرامی و راهش برقرار باد. 

 

با تشکر از بر برخی هموطنان کرمانی که از طریق وبلاگ هایشان به مطالب و عکسهای بالا دسترسی پیدا کردم.

 

عبدالعزیز فرمانفرمائیان


عبدالعزیز فرمانفرمائیان، از بنیان گذاران نظام مهندسی مشاور ایران روز جمعه 31 خردادماه 92 بر اثر بیماری طولانی‌مدت در شهر "پالما د مایورکا" درگذشت و فردا در آرامگاه "مون‌پارناس” پاریس به خاک سپرده خواهد شد.


عبدالعزیز فرمانفرمائیان (1299- 1392/3/31 ) معمار معاصر ایرانی، استاد دانشگاه تهران و از بنیان گذاران نظام مهندسی مشاور ایران در ایران است.


او فرزند عبدالحسین میرزا فرمانفرما از متموّلین طراز اول ایران و نیز پسر دایی دکتر محمد مصدق بود.


وی در سال ۱۲۹۹ بدنیا آمد. تحصیلات خود را در دانشسرای عالی ملی هنرهای زیبای پاریس گذراند و در آوریل دهه ۳۰ فارغ التحصیل شد و به ایران بازگشت.

 او ابتدا در گاراژ پدر خود کار طراحی را آغاز نمود. وی سپس در یکی از آتیله‌های دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران زیر نظر محسن فروغی همراه با مهندس آفتن دلیان، هوشنگ سیحون و حیدر غیایی به کار و تدریس مشغول شد.

 وی ٣١ خرداد ١٣٩٢ شمسی برابر با ٢١ ژوئن ٢٠١٣ میلادی در املاک خود در اسپانیا به سن ٩٣ سالگی درگذشت. هیچ اثری از وی در خارج از ایران در طی ٣٥ سال حضورش در خارج از ایران ثبت نشده است.


آثار مهم طراحی شده می توان به آثار زیر اشاره کرد:
    . استادیوم ورزشی آزادی
    . ساختمان‌های شرکت نفت
    . مسجد دانشگاه تهران
    . طراحی ساختمان جدید بانک مرکزی
    . طرح ساختمان راکتور اتمی دانشگاه تهران
    . طراحی آکادمی نیروی هوایی
   . دانشکده کشاورزی و دامپزشکی
    . ساختمان بانک کار
    . برج های سامان
    . ترمینال حجاج
    . ساختمان وزارت راه
    . کارخانه ارج
    . مدارس حرفه ای در سراسر کشور
    . برج های ونک پارک
    . ساختمان وزارت کشاورزی
    . هتل شمشک
    . ساختمان وزارت کار
    . بیمارستان دانشگاه اهواز
    . ساختمان بانک اعتبارات ایران
    . بیمارستان ارتش
    . ساختمان پست و تلگراف و تلفن
    . پاویون ایران در نمایشگاه بین المللی مونترال
    . فرودگاه مهرآباد
    . طراحی انجمن سلطنتی اسب
    . طرح اولیه فرودگاه جدید امام خمینی
    . تهیه طرح جامع شهر تهران
    . برجهای سامان
    . برجهای ونک‌پارک
    . ساختمان بورس
    . بانک صادرات اصفهان
    . کاخ مادر سعد آباد
    . کاخ نیاوران
    . کاخ پرنس خالد، ریاض، عربستان سعودی
    . ساختمان اداری صدا و سیما
    . کارخانه دارو پخش
    . موزه فرش تهران
    . شهرسازی و خانه سازی مس سرچشمه کرمان
    . شهرسازی و خانه سازی شرکت خانه در کرج، اصفهان و تهران
    . تعمیرات و نوسازی کاخ سفید ، کاخ وزارت دربار ، کاخ جهان نما، کاخ شهوند
    . بیش از یکصد خانه و ویلای شخصی

اندر حکایت زلزله از زبان هالو

روز جمعه باز هم شیخ تپل

توپ خود را شوت کرده توى گل


کشف کرده با هوار و هلهله

رابطه بین زنا و زلزله


گفته ایشان: بى حجابى زَنا (زن ها)

مى شود مستوجب فعل زِنا


چون زن و مردى به هم چسبد شدید

در نتیجه زلزله آید پدید


فاذا زلزلت زلزالها

معنى اش فى الارضُ مى باشد زنا


هر که زد با ریش یا بى ریش تِر

شد سر و کارش کنون با ریشتر


شیخنا ، اى صاحب کرنا و بوق

اى نبوغ اندر نبوغ اندر نبوغ


اتفاقِ در میان رختخواب

لرزه اندازد فقط بر تخت خواب


گو چه کس دیده فتو سیسمو گراف

این چنین لرزد ولى زیر لحاف


شیخ بس کن، باز هم فرموده اى

حرف هاى معده اى و روده اى


در سفر هایت به کشورهاى دور

دیده اى حتمن زنان لخت و عور


آن جزایر را که بارى، رفته اى

نام آن باشد قنارى، رفته اى


آن زنان خوشگل و خوش تیپ را

ساحل زیباى کارائیپ را


آن نران هیکلین شمشاد را

ماده هاى لخت مادرزاد را


هیچ از این ها را اگر نشنیده اى

انگلستان را که دائم دیده اى


نه که نه! در ماهواره شب به شب

دیده اى انواع و اقسام طرب


در کانال ایکس وان و سیکس وات

صد رقم الزّانىُ والزّانیات


با چنان مرد و زنان آکله

پس چرا آن جا نیاید زلزله؟


در عوض شهر طبس یا شهر بم

مى شود نابود و مى ریزد به هم


در میان این دو تا دارالعباد

هیچ دیدى بى حجابى و فساد؟


در اروپا یک زن و ده بوى فرند

لرزه هایش مال سومالى و هند

شاخص اقتصادی از نگاه شاه عباس


می گویند: شاه عباس از وزیر خود پرسید:

امسال اوضاع اقتصادی کشور چگونه است؟
وزیر گفت: الحمدالله به گونه ای است که تمام پینه دوزان توانستند به زیارت کعبه روند !
شاه عباس گفت:  "نادان! اگر اوضاع مالی مردم خوب بود می بایست کفاشان به مکه می رفتند نه پینه‌دوزان...، چون مردم نمی توانند کفش بخرند ناچار به تعمیرش می پردازند، بررسی کن و علت آن را پیدا نما تا کار را اصلاح کنیم

باز خردادی دگر از ره رسید...


حکایتی سراسر نکته...

گویند که روزی سلطان مسعود غزنوی به شهر میهنه رسید.مردم شهر  در حصار ماندند و شیخ ابوسعید ابی الخیر نیز با کارشان موافقت کرد.

سلطان مسعودچهل روز جنگ کرد. در میهنه چهل و یک تیرانداز ماهر بود که هیچ کدام از تیرهایشان به خطا نمی رفت که تعداد زیادی از لشکریان سلطان مسعود بر اثر تیرشان کشته و یا مجروح گردیدند.

جنگ که جایی نرسید قرار گذاشتند که صلح کنند و از سلطان مسعود امان گرفتند، بهمین لحاظ حاکم میهنه با آن چهل و یک مرد  از شهر بیرون و خدمت سلطان مسعود رفت.

سلطان مسعود از قول و امان خود را بشکست و از قرار خود عدول کرد و دستور داد تا دست راست آن چهل و یک تیرانداز ماهر را ببریدند .

شیخ موقعی که این را فهمید می گریست و می گفت:

مسعود دست ملک خود ببرید.

سلطان مسعود نیز پس از تصرف میهنه با مکر و حیله  به سوی مرو رفت... و در مقابل آل سلجوق شکست سختی  خورد که تا هندوستان رو پشت نکرد.

دکترجون پا قدمت خیر بود

جناب آقای دکتر روحانی رئیس جمهور محبوب واقعا هم با حماسه انتخاب شدی و هم پا قدمت حماسه ورزشی توسط فوتبالیست تیم ملی فوتبال خلق شد ، نه مثل بعضی ها که وقتی در ورزشگاه آزادی  تیم ملی از حریف جلو بود با حضورشان در ورزشگاه بلافاصله باعث شکست تیم ملی می دند از بس که قدمشان بدیمن بود.

انشاالله که با اندیشه و تدبیرتان حماسه های دیگر خلق شود.







محمود رفت...


پس از اعلام پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری موج شادی در تهران و دیگر شهرهای کشور به راه افتاد. جشن و سرور حامیان روحانی چشمگیر بود.


مردم با حضور در خیابان ها و سردادن شعار از روحانی و سران اصلاحات قدردانی کردند. اما یکی از شعارهای غالب که از حاضران در خیابان به گوش می رسید ابراز خوشحالی از پایان دولت محمود احمدی نژاد بود.

یکی از شعارهای غالب "احمدی بای بای" بود. 


منبع : فرارو

استاد شهناز به رفیقش استاد کسایی ملحق شد



استاد جلیل شهناز نوازنده پیشکسوت موسیقی و نوازنده تار در سن 92 سالگی دار فانی را وداع گفت.


 
به گزارش مهر، جلیل شهناز پس از یک دوره بیماری صبح امروز دوشنبه 27 خردادماه در بیمارستان آراد درگذشت.

استاد شهناز در سال ۱۳۰۰ در  اصفهان به دنیا آمد. تقریباً همه اعضای خانواده وی با موسیقی آشنایی داشتند و در رشته‌های مختلف هنر از جمله تار، سه‌تار، سنتور و کمانچه مقام استادی رسید. پدرش شعبان خان علاقه وافری به موسیقی اصیل ایرانی داشت و علاوه بر تار که ساز اختصاصی او بود، سه‌تار و سنتور هم می‌نواخت. عموی او غلامرضا سارنج هم از نوازندگان کمانچه بود.

جلیل شهناز از کودکی به موسیقی علاقه‌مند شد و نواختن تار را در نزد عبدالحسین شهنازی و برادر بزرگ خود حسین شهناز به خوبی ساز می‌نواخت، آغاز کرد. پشتکار زیاد و استعداد شگرف جلیل به حدی بود که در سنین جوانی از نوازندگان خوب اصفهان شد.


شهناز در جوانی با حسن کسایی آشنا شد که این آشنایی آغاز همکاری بلندمدت آن دو بود. جلیل شهناز از سال ۱۳۲۴ در تهران ساکن شد و با رادیو تهران شروع به کار کرد و در بسیاری از برنامه‌ها به عنوان تک‌نواز شرکت کرد.

جلیل شهناز با سفر به تهران و اقامت در این شهر کارمند افتخاری شهرداری شد. این زمان مصادف بود با پخش برنامه‌های تخصصی موسیقی از رادیو و تلویزیون که جلیل شهناز از تکنوازان بی بدیل این دوران بود.

امکانات ضبط و استودیوهای تازه به خدمت گرفته رادیو تلویزیون این فرصت را به او داد تا بتوانند با پنجه و مضراب سحرآمیز خویش دل هر شنونده و بیننده‌ای را تسخیر کند. ضبط برنامه‌های فراوان و نیز کنسرت‌های مختلف با نوازندگان و خوانندگان معروف آن عصر در تهران حاصل این دوران است.

این نوازنده تار در طول زندگی هنری خود با هنرمندان والای کشور از جمله فرامرز پایور، حبیب الله بدیعی، پرویز یاحقی، همایون خرم، علی تجویدی، منصور صارمی، رضا ورزنده، امیر ناصر افتتاح، جهانگیر ملک، اسدالله ملک، حسن کسایی، محمد موسوی، تاج اصفهانی، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، عبدالوهاب شهیدی، اکبر گلپایگانی، حسن خواجه امیری و محمدرضا شجریان همکاری داشته‌است.

وی در دههٔ 60 همراه بافرامرز پایور، علی اصغر بهاری، محمد اسماعیلی و محمد موسوی گروه اساتید را تشکیل داد و با این گروه، مسافرت‌های متعددی به کشورهای اروپایی، آسیایی و آمریکا داشت.

وی در سال 83 به عنوان چهره ماندگار هنر و موسیقی برگزیده شد. همچنین در ۲۷ تیر سال ۱۳۸۳، مدرک درجه یک هنری (معادل دکترا) برای تجلیل از یک عمر فعالیت هنری به جلیل شهناز اهدا شد. در سال ۱۳۸۷، محمدرضا شجریان گروهی که با آن کار می‌کرد به افتخار جلیل شهناز، گروه شهناز نام گذاشت.

جلیل شهناز، علاوه بر نواختن تار که ساز اختصاصی او بود با نواختن ویولون، سنتور و تمبک نیز آشنایی داشت. معروف است که او در شیوه نوازندگی می‌تواند با ساز خود علاوه بر نواختن، آواز هم بخواند.

میان ماه من تا ماه گردون...

میان ماه من تا ماه گردون              تفاوت از زمین تا آسمان است.



سیّد بزرگوار ممکن است محّمد خاتم نباشی ولی برای ما دوستدارانت خاتم گرانبهایی هستی.

هر جا هستی در همه حال در پناه خداوند باشی.

دکتر روحانی رئیس جمهور شد

به کوری چشم دشمنان مملکت و مردم ایران طبق آخرین اخبار رسیده روحانی با اختلاف بالا رئیس جمهور شد.