فردا سالروز تولد استاد آواز پارسی ، محمدرضا شجریان است.
تولد ایشان را به دوستدارانش تبریک و تهنیت می گویم و امیدوارم تا سالهای سال از نعمت وجود مبارک و صدای ایشان برخوردار باشیم.
من ندانم گنهـت چیسـت؟ ظـهـیرالـدوله که درونت همه لعل است ولی ویرانی
آنــقــدر دُرِ گـرانمـایه درونت خفتـه لیک از دور،چو یک خانه ویران مانی
یکطرف خفته فروغ و قمر و محجوبی یکطرف خالقی و آنطرفش تهـــرانی
گورستان ظهیرالدوله گورستان کوچکی است بین امامزاده قاسم و تجریش در شمال تهران که علاوه بر علی خان ظهیرالدوله چندین تن از هنرمندان، شاعران و چهرههای سرشناس ایران در آن مدفونند. شخصیت های معروفی از سیاست مدار تا نظامی ، از نوازنده تا خواننده و و و.
اما جالب است در چند سال اخیر این گورستان رو به ویرانی نهاده است و هر چند نمی دانم این خبر صحت دارد یا نه ولی میگن دیگه حتی نیرو انتظامی اجازه نمیده کسی وارد این گورستان بشود.
قبر زیر همانگونه که بر رویش حک شده است مدفن استاد حسین تهرانی استاد چیره دست تنبک و از شاگردان استاد صبا است که در قبرستان در حال ویران ظهیرالدوله مدفون است.
عکس خود گویای همه چیز است و نیازی به توضیح ندارد.
و اما گورستانی دیگر بنام پر-لاشز در پاریس که با ۴۳ هکتار مساحت، بزرگترین گورستان پاریس و از مشهورترین گورستانهای جهان است.
گفته میشود این گورستان که در منطقه ۲۰ پاریس واقع شده، پربازدیدترین گورستان جهان است.
مشاهیر فراوانی در گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شدهاند که می توان به بتهوون صادق هدایت و غلامحسین ساعدی اشاره کرد.
این هم تصویری از قبرموزیسین مشهور اروپا یعنی بتهوون و مقایسه آرامگاه او با آرامگاه های بزرگانی که چه در ظهیرالدوله و چه در قبرستان های دیگر مدفونند.
و اما در پایین قبر یکی دیگر از شعرای معاصر یعنی ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی که در گورستان نووودویچی مسکو دفن شده است.
البته بغیر از ظهیرالدوله قبرستانهای دیگری نیز هستند که به سرنوشتی بدتر از ظهیرالدوله گرفتار شده اند که از آنها می توان به قبرستان ابن بابویه در شهر ری اشاره کرد که در زیر تصویری از قبر میرزاده عشقی شاعر و روزنامه نگار معاصر جهت دیدن خوانندگان و محترم درج کرده ام که مربوط به چند سال پیش است.
پس همان بهتر که بجای تاسف خوشحال باشیم که صادق هدایت ، ساعد باقری و لاهوتی و امثالهم در خارج از ایران دفن شده اند وبا خود بگوییم کاش بقیه مشاهیرمان در خارج از ایران دفن بودند.
« سرزمین خراسان که در تشکیل حکومت عباسیان و انقراض سلسله امویان نقش موثری را به عهده داشت خود به خود مورد توجه خلفای عباسی قرار گرفته و همواره اشخاصی که مورد نظر خلفاء بوده اند برای امارت آن ناحیه منصوب می گردیدند. بدین جهت هارون نیز یکی از مقربان خود فضل بن یحیی برمکی را بر امارت خراسان گماشت.
فضل در آن ناحیه بزرگ حکمرانی کرد ولی هارون پس از دو سال او را معزول ساخته و به جایش علی بن عیسی بن ماهان را منصوب گردانید.
علی بن عیسی که خراسان و سیستان و ماوراء النهر و تمام قسمت شرق ایران را با اصفهان زیر فرمان داشت، بر خلاف فضل مردی ستم پیشه بود و با مردم به بیداد گری رفتار نمود و اموال بیشتر آنان را به جور و ستم تصاحب کرد و برای اینکه هارون را نیز از خود راضی نگهدارد، تحف و هدایای زیادی هم به بغداد فرستاد و این تحف و هدایا که در واقع از اموال مردم خراسان به زور و اجبار گرفته شده بود از نظر کثرت و زیادی بی سابقه بود؛ طوری که وقتی هارون صورت اقلام آنها را دید تعجب نمود و دستور داد که در ملاء عام طبق تشریفات خاصی در حضور همگان آنها را به نظر خلیفه برسانند.
دستور خلیفه انجام گرفت و هنگامی که چشم خلیفه بدان همه هدایا و تحف افتاد متحیر شد و به یحیی برمکی گفت: پس این همه اموال در زمان حکومت پسرت (فضل) در خراسان کجا بود؟
یحیی پاسخ داد، این اموال در زمان حکومت پسرم در خانه صاحبانشان بود. (مقصود هارون این بود که چرا پسرت فضل که حاکم خراسان بود از این تحفه ها به ما نمی فرستاد؟ یحیی هم پاسخ داد که: پسرم به مردم ستم نمی کرد ولی علی بن عیسی اینها را از مردم به زور گرفته است)
هارون از این سخن خشمگین شد ولی چیزی نگفت. روز دیگر که یحیی در مجلس خلیفه حضور یافت، هارون گفت این چه سخن درشتی بود که در حضور مردم با من گفتی؟ یحیی عرض کرد: من جز خیر و صلاح خلیفه هرگز چیزی نخواسته ام و این مطلب را از کمال اخلاص به خاندان شما بیان کردم. زیرا خراسان سر حدی بزرگ و پهناور و دشمنی چون اتراک دارد، مردم از دست علی بن عیسی به تنگ آمده اند. اگر از خلیفه ناامید شوند، دست به درگاه ایزد دراز می کنند و فتنه ای شگرف بر پا می نمایند به طوری که خلیفه مجبور شود شخصاً بدان حدود برود و به جای هر درهمی پنجاه درهم خرج کند تا فتنه فرو نشیند.
هارون این سخن بشنید و چون موعظت آمیز بود، ظاهراً سکوت کرد ولی در باطن از یحیی برمکی دلتنگ شد و این امر نیز به نوبه خود یکی از عوامل از بین بردن برمکیان واقع گردید.
باری در اثر عدم توجه هارون به سخن یحیی و ادامه ظلم و ستم علی بن عیسی مردم ستمدیده خراسان به ستوه آمده و علم طغیان علیه او برافراشتند و در هر گوشه و کنار به مخالفت برخاستند. از جمله مخالفین و فتنه انگیزان، رافع ابن لیث (نواده نصربن سیار) بود که از جانب علی بن عیسی حکمرائی ماوراء النهر را داشت با جمعی همدست شده، قسمت سمرقند و حدود خراسان را آشوب نموده و حتی پسر علی بن عسیی والی خراسان را به قتل رسانیده بود. سرکشی و طغیان او شدت یافت؛ به طوری که خلیفه را خلع و دست از بیعت او برداشت.»
شنیدم که در ضبط ملک خراسان چو دوران فضل بن یحیی سرآمد
بدانجا علی بن عیسی بن ماهان گسی گشت و دود از خراسان برآمد
بشد خویش و بیگانه فرمانروا شد امان رخت بربست و طغیان برآمد
به یغما سپردند مر خاوران را که یغماشکن رفت و یغماگر آمد
خراسان در آتش فرو رفت و زانجا روان شد به بغداد سیل عطایا
قوافل همی رفت و اندر قوافل گرانبار بود از عطایا مطایا
علی بن عیسی به دربار هارون فرستاد گنجی گرانسنگ و شایا
چو هارون مر آن گنج افسانه سان را عیان دید و آگه نبود از خفایا
به یحیی نظر کرد و با طعنه گفتش که:ای بر ضمیر تو روشن قضایا
به دوران فرزندت این گنج و نعمت کجا بود ؟ گفتا : به خانه رعایا
سخرانی بسیار شنیدنی و جالب آیت الله طالقانی در اوایل انقلاب در رابطه با عوام فریبی و پوپولیسم که منو بسیار یاد کسی میندازه که خوشبختانه مردم ایران از دستش راحت شدند.
امروز سی وچهارمین سالگرد درگذشت بزرگمردی بود که چه رنج ها برای آزادی و مبارزه با ظلم نکشید و چه آرام و زود روی در خاک کشید و دوستداران خود را تنها گذشات.
آری امروز سالگرد درگذشت انسانی آزاده و مجاهدی نستوه بود آری سالگرد درگذشت ابوذر زمان آیت الله سید محمود علایی طالقانی رحمه الله علیه.
بهمین لحاظ ضمن یاد آن بزرگوار در پایین متن سخنرانی ایشان بر مزار دکتر مصدق را جهت جهت خواندن عزیزان درج کرده ام.
خواهران،برادران، فرزندان گرامی، امروز روز خاطرهانگیزی است برای ملت ما، همه در پیرامون تربت شخصیتی مبارز و تاریخی جمع شدهایم. نام مرحوم دکتر محمد مصدق همان اندازه که برای هوشیاری، بیداری، نهضت، مقاومت و قدرت ملی خاطرهانگیز است به همان اندازه برای دشمنان ما، دشمنان داخلی و خارجی، استعمار خارجی و عوامل استعمار داخلی وحشتآور و نگرانآور است.
دکتر مصدق ۱۲ سال پیش در حال تبعید، در میان این قلعه و بیابان چشم از جهان دوخت ولی مزار او و نام او، برای دشمنان ملت وحشتانگیز بود. همه راهها را به روی ما و ملت ما، در این گوشه بیابان میبستند. چرا؟ مگر دکتر مصدق چه بود؟ دکتر مصدق در پی نهضتهای پیش از خود و ادامه نهضتهای پس از وفاتش حلقهای و واسطهای برای ادامه نهضت مردم ایران علیه ظلم و استبداد و استعمار و استثمار بود. این نام و این مزار همیشه مورد توجه مردم ایران و دنیای آزاد و آزادیخواه بوده است و خواهد بود. امروز که ما در اطراف مزار او جمع شدهایم، بیش از اجتماع ظاهری ما باید مرکز اجتماع فکری، اندیشهای و انقلابی ملتها باشد.
آنچه من میتوانم در این مکان و در این شرایط به شما ملت عزیز و شرافتمند ایران بگویم فقط تذکرهایی است، که شاید این تذکرات هرچه بیشتر نافعتر باشد. تذکرات شکستها و پیروزیها، تذکرات راههای مستقیم و منحرف، تذکرات علل شکستها و پیروزیهای ملت ایران که مانند موج دریا گاه طوفانی میشد و گاه آرام ولی مواج و متحرک بود.
چرا امروز ما عزت پیروزی خود را درک میکنیم؟ برای اینکه فرد فرد ما و گروههای ما تغییر کردهاند از آن وابستگیها، خودخواهیها و خودپرستیها، در برابر استبداد قهار و استعماری که در تمام شئون زندگی و حیات ما، در اقتصاد، فرهنگ، اخلاق و اجتماع ما رسوخ پیدا کرده بود به یک مرتبه هوشیاری، بیداری و قاطعیت رهبری همه را بیدار کرد. این هوشیاری و بیداری وقتی که به اوج کمال خود رسید همه قدرتهایی که علیه ما بودند، قدرتهایی که با همه قوا به سرکوب ما میکوشیدند، قدرت قهار خارجی و داخلی شکست خورد و ما پیروز شدیم.
شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصیلکرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف در دربار و یا پیرامون دربار، تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد. مرد اجتماع و نهضت شد. همان طوری که قرآن درباره موسی بیان میکند. دکتر مصدق با همکاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این فکر را نشان داد که نه روس و نه انگلیس، بلکه ملت، این ملت است که باید سرنوشتش را خود به دست گیرد و راهش را بیابد و پیش رود.
شخصیت دکتر مصدق مانند پزشک ماهری، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت ما باید در دنیای شرق و غرب، بیطرف باشیم. تز عدم تعهد را عنوان کرد. تزی که بعدها از سوی «ناصر»، «نهرو» و «سوکارنو» و همه دنبال شد و اکنون رو به توسعه است و گفت بدبختی ما همین انبارهای نفت ما هست. ما نفت نمیخواهیم، گرسنه میمانیم ولی آزادی و استقلال میخواهیم.
نهضت اوج گرفت، چه شد که اوج گرفت میرسیم به اشاره آیه قرآن که قبلاً تلاوت شد که وقتیکه وحدتنظر بود، گروههای ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند، مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری، آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، هر کدام با هم شروع کردند به حرکت و حرکت در آوردن. هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمنی که راه را باز و موانع را برطرف میکردند مانع اول را برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران همه یک شعار، یک هدف و یک حرکت شد.
بعد چه شد؟ از کجا ضربه شروع شد. پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خود خوردیم. اینها فقط برای تذکر و بیان واقعیاتی است که موضع و موقع خود را درک کنیم. این به روحیات و نفسیات انسان باز میگردد. همانطور که انواع میکروبها، پیرامون انسان موجود است ولی همین که بدن علیل شد و زخم و جراحتی پیش آمد، از همانجا بیماری نفوذ پیدا میکند، در روحیات و افکار انسان هم مساله به همین شکل است.
عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را یافتند. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان میگفتند که ما حکومت تامه اسلامی میخواهیم. به آنها میگفتند دکتر مصدق بیدین است یا به دین توجهی ندارد و خواستههای شما را نمیخواهد انجام دهد. آنها به دکتر مصدق میگفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند. باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان میخواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم دیدم نمیشود. امروز صحبت میکردم اما فردا میدیدم که دوباره چهرهها عوض شده، باز خصومت و توطئه.
مرحوم دکتر مصدق میگفت من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم نه میخواهم همیشه حاکم و نخستوزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم. فدائیان اسلام میگفتند ما سهم بزرگی داریم و باید خواستههای ما را انجام دهی و بدینترتیب این جناح را جدا کردند. نتوانستیم آن ترکیب، وحدت و نیروی انقلابی مسلحانه را دوباره التیام دهیم. آنها به سویی رفتند.
دوباره آمدند سراغ مرحوم آیتالله کاشانی، باز از راه نفسیات که این نهضت از آن توست. دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست و جاسوسانی را که ما از نزدیک میشناختیم دور آن پیرمرد را گرفتند و او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفتوگو بود که مرحوم آیتالله کاشانی از زاهدی حمایت میکند و توطئهای در کار است. به تنهایی به منزل ایشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود، در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزهای در دست داشت، به عنوان تعارف جلو من گرفت، تا خربزه بریدم گفت: حضرت آیتالله دارند زیر پایت پوست خربزه میگذارند. مواظب باش! گفت: نه این طور نیست، حواسم جمع است. گفتم من شما را مرد پاک و مبارزی میدانم. مبارزات شما در عراق علیه انگلستان، فراموشناشدنی است. شما این مزایا و این سوابق را دارید درست متوجه و هوشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود، گفت که خاطرتان جمع باشد!
همانگونه شیاطین که مظهر شیاطین درونی هستند، جاسوسان و کارکشتهها دور افراد و گروههایی کردند که بابا تو این چنین هستی، نهضت مال توست، سهم بزرگ از آن توست این بیچاره را خام میکنند و آن دیگری را هم همینطور و آنها را مقابل همدیگر قرار میدهند.
اینها همه تذکار است، آن چند نفری هم که اطراف مرحوم دکتر بودند، به آنها هم گفتند دکتر پیرمرد است و عقلش کم شده، تو جوانی و تو باید جای او را بگیری و همانطور که مصدقی را که فرمانش را مردم اجابت میکردند، با یک ضربه ۲۸ مرداد، از سوی عدهای لات و بدکاره، با چند دینار پول، به خانهنشینی افتاد، محاکمهاش کردند، به زندانش افکندند ولی به آن هم اکتفا نکردند و پس از انقضای زندان در همین قلعه سالها زندانی بود که یادم میآید وقتی که ما در زندان بودیم و احوال ایشان را میپرسیدیم میگفتند دکتر تنهاست و خانوادهاش هم همیشه فرصت ندارند که اطراف او باشند. دکتر میگوید کاری بکنید که من هم بیایم پیش شما و با شماها باشم ولی تز و هدف خود را حفظ کرد.
برادران! فرزندان! انسان چقدر باید تجربه کند. به جای از خودبینیها و گروهبینیها، خدابین باشیم. خود را در این راه فراموش کنیم و آیندهمان را بنگریم که دشمنان تا چه حد در کمین ما هستند؟ نهضت دکتر مصدق دنیای خاورمیانه را تکان داد. به دنبال آن در مصر انقلاب شد و بعد در الجزایر ولی ما محکوم و متلاشی شدیم. باز غارتگران بینالمللی بعد از ۲۸ مرداد آمدند، کشتند، بردند، خوردند. جوانان ما را پیدرپی در مقابل مسلسل و گلولهها قرار دادند، عدهای دزد و اوباش و ناچیز و پست را بر همه حیات و زندگی ما مسلط کردند. ولی ملت ما اگر به ظاهر زبانش بسته بود و با هزار زبان گویا بود و حرفش را میزد گروههای پنهان و آشکار مبارزه را ادامه دادند. پس از شکست دولت دکتر مصدق و پیشامد ۲۸ مرداد نهضت مقاومت ملی تشکیل شد، برای آن که این چراغ خاموش نشود و قلوب مردم هنوز باقی باشد. عدهای از فرزانگان و شخصیتهای ملی و دینی از قبیل آیتالله خوانساری - که جایشان اینجا خالی است- آقای مهندس بازرگان و دیگر رفقا و دوستان این چراغ را روشن نگاه داشتند و آگاهی مردم را بیشتر کردند و مانند دریا گاه طوفانی یا آرام، ولی در درون پر از طوفان.
این نهضت ادامه یافت. از کجا شروع شد؟ از شخصیتهای سیاسی هوشیار و بیدار، شخصیتهایی که آگاه به سیاستها و شیطنتها بودند و با پشتیبانی شخصیتهای اسلامی و مذهبی آیا میشود این را نادیده گرفت؟ از نهضت تنباکو و سید جمالالدین تاکنون کیست که نادیده بگیرد؟ فرزندان من! ملت ایران این چنین هستند. من نمیخواهم مبارزه گروهها را نادیده بگیرم، اینها همه فرزندان ما هستند، من دلم برای همه میتپد. در زندان از هر گروهی خبر تیرباران را میشنیدم مثل آن بود که به قلب من تیر میزدند ولی آیا میشود شرایط کشور، اخلاق مردم، ایمانشان را نادیده گرفت.
این کشاورزانی که امروز اینجا جمع شدهاند، این کارگران و این کارمندان، اینها شعارشان چیست؟ این شور و شعور از کجا جوشیده است، از آن ایمان و اسلام مردم این کشور. عرب فقط ناقل اسلام بود ولی این همه فلاسفه، علمای فقه و ادب و عرفان، همه چیز را از علوم غرب گرفتند و با تعالیم قرآن، آن را شکوفا کردند و بدینجا رساندند. اینجا ایران است، همه دنیا این اهمیت و موقعیت و شخصیت مردم ایران را میشناسند، هرجا فلسفه، علم، عرفان، و آگاهیای است، همه دنیا معترفند که پایه اصلیاش از ایران بوده است.
اکنون ما ملت ایران قیام کردهایم. بعد از ۱۵ خرداد، شخصیتی علمی، دینی و مرجعی قاطع فریادش علیه رژیم بلند شد. همان وقتی که اکثریت مردم ما و رهبران ما، جرأت نمیکردند انگشت روی درد بگذارند که رژیم سلطنت، دربار و شاهنشاهی بود این مرد بلند شد و گفت این مرد قانون را نمیشناسد تا چه رسد به اینکه قانون اساسی را بشناسد و درد همه مردم همین بود. قانون مشروطیت آلت دست رژیم استبداد و سلطنت است. به قول دوست ما مهندس بازرگان «اعلی» حضرتی با مشروطیت و قانون سازگار نیست. او خود را «اعلی» میداند، یعنی مرتبه خدایی و فوق خدایی.
مردم حرکت کردند، جان دادند، ۱۵ خرداد پیش آمد ولی ملت ایران چون به موضع درد و بدبختیها انگشت گذاشته بود دیگر ساکت ننشست. خفقان و کشتار زیاد شد. گروههای مسلح به میدان آمدند. امروز ما یک مرحله بزرگ تاریخی را پشت سرگذاشتهایم، مرحلهها در پیش داریم. دستگاه استبدادی و سلطنت منهدم شد ولی باید تجربههای سابق خودمان را در نظر بگیریم.
در زمان دکتر مصدق چه شد؟ یک قسمتی را گفتم خصلتها، نفسیات و روحیات و قسمتی دیگر را هم متأسفانه گروهها، گروههای راست و چپ. هر دوی اینها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. «چپنما» یا چپ و راستها یا راستنماها، همان وقتی که ملت ایران یکپارچه فریاد میزد ما باید به سرنوشت خود دست یابیم. نفت باید به روی استعمار بسته شود که این پایگاه اقتصادی، پایگاه استعمار و ظلم و کوبیدن ملت ماست. دیدید که چه شعارها پیش آمد؟ نه روسیه و نه دیگران از ما حمایت نکردند. ما حمایت آنها را نمیخواهیم همه با ما دشمنی کردند، همه تحریم کردند، تودهایهای نفتی درست شدند - من به تودههای اصیل جسارت نمیکنم- با عدهای جوانان ناپخته آلت دستشان و شعار پشت سر شعار، چه شعارهایی مصدق را متهم کردند که طرفدار آمریکا و امپریالیسم است. او را متهم کردند که اهل سازش است. آیا این اتهامات به مصدق، به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خود را داده و ۵۰-۶۰ سال در مبارزه بوده است، میچسبید؟ فراخور مصدق و نهضت ملی بود؟
نفت به روی استعمار بسته شد، اما همان کارگران و کارمندانی که در دوره تسلط انگلیسیها سربهزیر بودند، تحریک شدند. پول نداشتیم اما حقوقشان داده میشد ولی هر روز بهانهای داشتند که ما مسکن، تأمین بهداشت و چه و چه میخواهیم. آقا بگذارید قدری نفس بکشیم؟ در مقابل غول استعمار بگذارید ما حواسمان جمع باشد، این ملت از آن شماست. نفت مال شماست، ولی مگر میگذاشتند.
در همین راه بر زدند بین مخالفت راست و چپ، چهها کردند، داستان ۲۸ مرداد پیش آمد، خوب شد؟ خوب نتیجهای گرفتیم؟ بهره بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد آمدم آن قدر نامه به عنوان چپیها و تودهایها - البته به عنوان آنها- با شعارهای آنها، ترا میکشیم، همه آخوندها را میکشیم، به دارتان میزنیم بین ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد. اگر در راه ما مقاومت کنید چه و چه میکنیم و برای مراجع دیگر میفرستادند. من این را میدانستم، ما میدانستیم این دروغ و دسیسه است و کمونیسم میخواهد مسلط شود و دین را میخواهد از بین ببرد. عدهای داد «وااسلاما» شان بلند شد و عده دیگر با شعارهای این طرفیشان. این میان چه شد؟ چند سال ذلت؟ نباید ما متنبه شویم.
همه فرزندان ما، برادران عزیزان ما، با حسن نیتی که شاید اکثریت به من دارند، به عنوان یک پند، تذکاری پدر رنجوری که اواخر زندگیاش را میگذراند و جز خیر و صلاح چیزی برای ملتش نمیخواهد امیدوارم کسی دلخور نشود، ما صلاح همه را میخواهیم. من هیچ کینه، بغض و یا محبت و کشش خاصی نسبت به گروهی ندارم.
این ملت رنجدیده، ملتی که در خیابان و بازار و بالای بامهای ده و شهر این همه قربانی داده و این همه رنج کشیده است باید مواظب باشیم باز هم دچار برزدن عوامل استعمار و استبداد و اسرائیل و جاسوسان آنها نشویم. در غیر این صورت همه ما کوبیده میشویم. من اعلام خطری پیشبینی میکنم همه ما در شرایط ۲۸ مرداد و حتی بدتر از آن هستیم. دندانهای آنها تیزتر و عقدههاشان بیشتر شده است. سراپا علیه ما خشمند، با همه دسیسهها و وسائل نظامی و غیرنظامی در کمین ما نشسته است، هوشیار باشیم این تفرقهافکنیها، موضعگیریها و شعارهای بیجا را کنار بگذاریم و همانطور که در انهدام این قدرت کوشیدید در سازندگی بکوشید.
به اندازه کوهها ما بار مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در پیش داریم. این دولتی که فعلاً این مسئولیت خطیر را برعهده گرفته است بارها گفتهام نه دولت ایدهآل شما چپگراها، راستگراها و ... نمیدانم هرچه که اسمش را میگذارید، ایدهآل من هم نیست. و این را باید اعتراف کنیم که اینها مخلصند، هوی پرست نیستند. مشکلات دارند، گاهی در جلساتی که شرکت میکنم، گوشهای از مشکلات را که نشان میدهند من وحشت میکنم. بکوشیم انتقاد بکنیم، هر چقدر که دلمان میخواهد، در انتصابات و در کارها انتقاد کنیم ولی باید همکاری کنیم، برادرانه و با محبت بکوشیم که این مشکلات را از پیش پا برداریم.
وضع ارتش ما متلاشی شده است. این قدر شعار تلاشی ارتش را ندهید. خدا میداند این شعار مصلحت نیست، ارتش باید باشد، ارتش ملی و تصفیه شده، میلیونها خرج این ارتش و تجهیزات و وسائل جنگیاش شده است، اینها را باید در دریا بریزیم؟ باید متخصصین و کارکشتگانی باشند و بشناسند، نظام ارتش بد بوده است و نه ارتشی. مگر ما فراموش کردهایم که نظام هواپیمایی چه کرده و چه خونهایی داده و چه حماسههایی آفریدهاند؟ سربازان و افسرانی که شبها به منزل من میآمدند با گریهها و نالههایشان اینها برادران ما هستند. اینها که همه بد نبودند. دامن هر کس در یک محیط فاسد به گناه آلوده میشود. هیچکدام نمیتوانیم خود را تبرئه کنیم.
برادران! خواهران! کارگران! کارمندها! باور کنید این مملکت مال شماست. هنوز نمیخواهید باور کنید، چون سالها نمیخواستند باور کنید، این کارخانه مال شماست، این منابع طبیعی مال شماست، حق شماست و مال دیگری نیست ولی مهلت دهید که اینها به راه بیفتد، این منابع جاری شود، این کارخانهها به کار بیفتد و زراعت ما سر و صورت پیدا کند. این نظام و ارتش مال شماست. دیگر در مقابل شما نخواهد بود، تسویه خواهد شد، امروز هم که دیدید بعضیهاشان را تسویه کردند با شدت هم تسویه خواهد شد. هیچ مجالی به کسانی که خیانت و ظلم کردند نخواهیم داد ولی همه که دزد نبودند. ارتشی قوی از سوی کیفیت و فشرده از سوی کمیت خواهیم داشت، در شهر و روستا گارد ملی خواهیم داشت.
چند روز پیش در ملاقاتی با آیتالله خمینی، ایشان این پیروزی را معجزه میدانستند بیایید این اعجاز را قدر بدانیم و آیندهنگر باشیم. با هم مخالفیم، صحبت و یکدیگر را قانع میکنیم ولی در اصل سرنوشت باید وحدتنظر داشته باشیم. از خودخواهی برون بیایید. امیدوارم لطف خدا و همت والای شما ملت عزیز همیشه شامل حال ما باشد. ما میمیریم ولی تاریخ و مسئولیت ما نسبت به نسل آینده باقی میماند.
حالا رسیدهایم به یک سرفصل تاریخی. دولتی داریم، نمیتوانیم به این دولت سابقه سوءنظر بدهیم. باید ضعیفها را از بین ببریم، منفی را از میان برداریم، مثبتها را تقویت کنیم، شماها به جای فرزند من هستید، شما اشتباه بکنید من تذکر میدهم، من اشتباه کنم شما مرا از اشتباه درمیآورید. یکی از خصایص بزرگ استبداد همان تفرقهافکنی است. تضاد ایجاد کردن، فارس، عرب، ترک، سنی و شیعه ساختن کار استبداد است تا مردم به نظر وحشت و بدبینی به هم نگاه کنند. ما همه جزو یک خانواده هستیم. باید با هم بسازیم و اختلافمان در حد اختلافات یک خانواده باشد، بدانید که همه با هم برادریم. بدانید که باید با هم زندگی کنید.
روزنامه آیندگان - ۱۵ اسفند ۱۳۵۷ / به نقل از سایت تاریخ ایرانی
امروز گزارش جالبی از وضعیت روزنامه ایران در دوره احمدی نژاد خواندم.برام جالبه موقعی که تو یه موسسه ای در دوره ریاست جمهوری این اتفاقات بیفته پس دیگه حساب کار بکش تو بقیه قسمت ها چی که نشده!!!!!البته باید عرض کنم اینا مواردی است که رو شده دیگه خودتان حساب رو نشده ها را بکنید.
اینم از گزارش :
امروز چهارم شهریور ماه مصادف با چهارمین سالگرد درگذشت یکی از چهره های ماندگار ایران زمین یعنی روانشاد همایون صنعتی زاده می باشد که لازم دیدم جهت مزیّن شدن وبلاگم و نیزاطلاع دوستان و هموطنان عزیزی که لطف کرده و به وبلاگ ما سرکی می کشند و تا حالا نام این بزرگوار را نشنیده اند و یا اطلاع کمی از ایشان دارند سرگذشت و معرفی نامه ای کوتاه که آنرا از ویکی پدیا گرفته ام درج بکنم.
همایون صنعتی در سال ۱۳۰۴ در تهران به دنیا آمد. پدرش، عبدالحسین صنعتی زاده، از اولین رمان نویسان ایرانی و پدربزرگش علیاکبر صنعتیزاده بود. کودکی خود را در کرمان نزد پدر بزرگ و مادر بزرگش گذراند. سپس در دبیرستان البرز تهران تحصیل کرد و به کار تجارت پرداخت. مادرش و همسرش اصفهانی بودند. او خواهرزاده میرزا یحیی دولت آبادی نویسنده «حیات یحیی» است. همسر وی شهیندخت سرلتی (صنعتی) میباشد.
در کنار همسرش شهین سرلتی(صنعتی)
پدرش میرزا عبدالحسین صنعتىزاده در کرمان پرورشگاهى داشت به همین نام،که هنوز هم فعال است. در این پرورشگاه بچههاى بی سرپرست، هم درس مىخواندند هم کار مىآموختند، و چون به سنین بیست مىرسیدند با کار و دانشى که اندوخته بودند پى کار و زندگى خود مىرفتند. پدر میرزا عبدالحسین در کرمان معروف به میرزا على اکبر «کَر» بود، بانى و بنیانگذار پرورشگاه صنعتىزاده در کرمان نیز همو بود؛ که در سال ۱۳۱۸ این پرورشگاه را تأسیس کرده بود. میرزا عبدالحسین کار خیر و پر رنج و زحمت پدر را ادامه داد… همه بچههاى پرورشگاه نام خانوادگى او را بر خود داشتند.
استاد على اکبر صنعتىزاده، نقاش و مجسمهساز معروف و از مفاخر هنرى ایران، یکى از همین بچه هاست.
در بین خواهر و برادران
هنگامى که چند نفر از زعماى جبهه ملى براى چندمین بار به زندان افتادند، همایون با نزدیکىاى که با شاه پیدا کرده بود به خیال خود براى اینکه خدمتى بکند و شاه را با اعضاى جبهه آشتى دهد به زندان قزل قلعه مىرود. آقاى نصرتالله خان امینى که او هم جزو بازداشتشدگان بود، پس از آزادى برایم تعریف کرد که روزى در بند زندان با رفقا دور هم بودیم، ناگهان سروکله همایون در زندان پیدا شد؛ تعجب کردم، که همایون تو اینجا چه مىکنى؟ در جوابم گفت شاید بتوانم شماها را با شاه آشتى بدهم و شماها بیایید به مملکت خدمت کنید، و مذاکراتى با اعضاى جبهه انجام شد. نصرت الله خان امینى مشاور و وکیل مؤسسه فرانکلین هم بود.
در کنار ایرج افشار در تخت جمشید
بعدها همایون صنعتی براى آقای عبدالرحیم جعفری تعریف کرده بود« که از دفتر مخصوص وقت خواستم که شاه را ملاقات کنم و نتیجه مذاکرات را به او بگویم. روزى بود که شاه مىخواست جاده هراز را که تازه تمام شده بود افتتاح کند، من به دربار رفتم، شاه با اسکورت خود بیرون آمد، خودش پشت فرمان ماشین نشسته بود، اشاره کرد سوار ماشین شوم و کنارش بنشینم، در میان راه پس از قدرى صحبت از مسائل مختلف، نتیجه مذاکراتم را با اعضاى جبهه در زندان به عرض رساندم. او با هر پیشنهادى که جبهه ملىها داده بودند مخالفت مىکرد، و من در ضمن صحبت مرتب مىگفتم صلاح اعلیحضرت و مملکت این است که این کسانى که در بازداشت هستند آزاد شوند و بیایند به مملکت خودشان خدمت کنند، در این وقت بود که شاه ماشین را به کنار جاده برد و با تحکم گفت پیاده شو. من هم از ترس کنار جاده وسط بیابان پیاده شدم و دیگر هرگز او را ندیدم.»
از دو سه سال قبل از انقلاب، او معتقد بود که کار حکومت تمام است. خود را از مشاغل دولتی کنار کشیده بود و در لاله زار کرمان، در ملک پدری اش، به کشت گل مشغول شده بود. شعر میگفت و گل میکاشت و گلاب میگرفت. در زندگی او همواره بیش از هر چیز به دو کار مشغول بود، کشاورزی و تحقیق در احوال ایران باستان. اما صنعتیزاده بعد از انقلاب مدتی را در زندان سپری کرد. او در سالهای آخر به تحقیق در متنهای مربوط به گاهشماری و نجوم و آیینهای ایران باستان روآورده بود.
فعالیت ها
او بنیانگذار چند موسسه فرهنگی و اقتصادی در ایران است. مؤسسه انتشارات فرانکلین، شرکت سهامی افست، چاپخانه ۲۵ شهریور، سازمان کتابهای جیبی، کاغذ سازی پارس، کشت مروارید کیش و گلاب زهرا از شرکتها و موسساتی است که او در برپایی آنها نقش موثر داشتهاست. او همچنین بنیانگذار شهرک خزرشهر است. وی اولین فردی است که کشاورزی ارگانیک را بصورت کاربردی در ایران پایه ریزی نمود.
مؤسسه انتشارات فرانکلین
در سال ۱۳۳۴ او نمایندگی بنگاه فرانکلین نیویورک را به گفته خودش پس از این دیدن کتابهای این موسسه و علاقمند شدن به آن پذیرفت. بنگاه فرانکلین ایران به ترجمه و انتشار آثار آمریکایی و اروپایی روی آورد و پس از اندکی کارش گرفت و تبدیل به مهمترین سازمان نشر ایران شد. او در سال ۱۳۳۷ کتابهای درسی افغانستان را چاپ کرد.همایون صنعتی زاده در موسسه فرانکلین برای اولین بار در صنعت نشر ایران حق کپی رایت بین المللی را رعایت میکرد و برای چاپ ترجمه کتابهایی که انجام میداد با ناشر اصلی تماس میگرفت و با پرداخت مبلغ کمی به عنوان کپی رایت حق ترجمه آن کتاب را در ایران به دست میآورد. او در این انتشارات دایرةالمعارف فارسی، نخستین دانشنامه فارسی به سبک جدید را منتشر کرد.
سازمان کتابهای جیبی
سازمان کتابهای جیبی مؤسسهٔ انتشاراتی ایرانی بود که هدف آن انتشار کتاب در قطع جیبی و بعدها در قطع پالتویی و با قیمت اندک بود. از مهمترین کتابهای منتشرشده توسط این انتشارات مجموعهٔ دهجلدی تاریخ ایران باستان و مجموعهٔ سهجلدی سیر حکمت در اروپا است. همایون صنعتیزاده، مدیر انتشارات فرانکلین، در سالهای پایانی دههٔ ۱۳۳۰ به فکر افتاد که سازمان کتابهای جیبی را تأسیس کند. این مؤسسه بهعنوان بخشی از انتشارات فرانکلین راهاندازی شد.
چاپ کتابهای درسی
چاپ کتابهای درسی افغانستان سبب شد فرانکلین قوت و قدرت بیشتری بگیرد. این کار موجب شلوغ شدن چاپخانهها و شکایت آموزش و پرورش شد. در آن زمان کتابهای مدرسه در سراسر ایران شکل واحدی نداشت و در شهرهای مختلف، بنا به سلیقهٔ دبیران از تألیفات متعدد استفاده میشد. صنعتی میگوید که به کتابهای درسی ایران هم پرداخته و آن را سازمان داده: «وضع کتابهای درسی ایران خیلی خراب بود. شاه در هیأت دولت کتابهای تاریخ و جغرافی را پرت کرده بود و گفته بود این مزخرفات چیست؟ وزیر فرهنگ گفته بود ما مشکل چاپ داریم.
صنعتی همهٔ چاپخانهها را گرفته دارد برای افغانستان کتاب چاپ میکند. واقعا چاپخانهها پر بود. ما هم پول زیادی داشتیم. به فرانکلین گفتیم کمک کند یک چاپخانه تأسیس کنیم. گفتند بکن. من هم ناشرین را جمع کردم و از کسانی مانند سید حسن تقی زاده کمک گرفتم. تقی زاده که از ایام جوانی به چاپ علاقه مند بود، شد رئیس هیأت مدیرهٔ افست. من هم شدم مدیر عامل. سهام افست را هم دادیم به ناشرینی که برای فرانکلین کتاب چاپ میکردند. سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی هم سهم عمدهای برداشت». به این ترتیب فرانکلین بدل به سازمانی شد که درامد فراوانی داشت.
چاپخانه افست، نخست در خیابان قوام السلطنه در مکانی کوچک پا گرفت اما با مدیریت صنعتی به سرعت رشد کرد و در خیابان گوته زمین بزرگ و ساختمانهای متعددی را به اجاره گرفت و موسسهٔ بزرگی شد که در خاورمیانه نظیر نداشت و شاید هنوز هم نظیر نداشته باشد. این چاپخانه هنوز هم کتابهای درسی ایران را چاپ میکند و بیشترین بار چاپ ایران به عهدهٔ آن است.
کاغذسازی پارس هفت تپه
چون او برای چاپخانه نیاز به کاغذ داشت و کاغذهای وارداتی پاسخگوی نیازهای کشور نبود، او تصمیم به تاسیس کارخانه کاغذسازی افتاد. او با استفاده از باگاس، تفاله نیشکر، بزرگترین کارخانهٔ کاغذ سازی ایران، کاغذ سازی پارس در نیشکر هفت تپه را تاسیس کرد. به کمک سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی که طرف حساب صنعتی در قرارداد کتابهای درسی بود، و نیز بانک توسعه صنعت و معدن، نخست چاپخانهٔ افست و سپس کاغذ سازی پارس بنیاد شد. اما صنعتی زاده که بنیانگذار و مدیر عامل هر دو سازمان بود، در این سازمانها دوام چندانی نکرد. در کاغذ سازی پارس با مقامات بانک توسعهٔ صنعت و معدن که ظاهرا هوای شرکت انگلیسی «رید» را میداشتند، برخورد پیدا کرد و در چاپخانهٔ افست با مسائل دیگری که سبب جدا شدن از آن شد. در این زمان انتشارات فرانکلین را هم رها کرده بود.
مبارزه با بی سوادی
در طول دوره پهلوی او در انتقال بسیاری نهادهای وابسته به فرهنگ به ایران پیشرو بودند. ایشان همچنین زمانی مسوول برنامه سوادآموزی به بزرگسالان -موسوم به کلاسهای اکابر- بودند.
داستان مبارزه با بی سوادی از این قرار است که در سال ۱۹۶۳ یا ۶۴ که یونسکو جشن سوادآموزی خود را در ایران برگزار میکرد، در جلسهای با حضور اشرف پهلوی طرح سواد آموزی در میان افتاد. همهٔ اهل فن را از وزیر و وکیل تا کارشناسان رشتههای گوناگون دعوت کرده بودند.
برای قسمت کتاب و نشر هم از صنعتی دعوت شده بود. ظاهرا در پایان جلسه اشرف پهلوی از صنعتی که تا آن زمان ساکت نشسته بود، پرسیده بود شما حرفی ندارید؟ او هم سوالهایی مطرح کرده بود. مانند اینکه اصلا سواد چیست؟ به کی میخواهید سواد یاد بدهید؟ به چه زبانی میخواهید بیاموزید؟ و بعد هم پیشنهاد کرده بود طرح را ابتدا در یک گوشه از کشور اجرا کنند، با مشکلات آن آشنا شوند، کار را یاد بگیرند و بعد سراسری کنند.
با این حرفها کار به گردن خود او افتاده بود. او هم برای آزمایش شهر قزوین را پیشنهاد کرده بود که نیمی ترک زبان و نیمی فارس زبان بودند. شده بود رئیس مبارزه با بی سوادی در قزوین. دولت کمک میکرد، نیروی هوایی هواپیما در اختیار میگذاشت، ارتش از کمک دریغ نداشت، یک رادیو اف ام راه انداخته بود.
تمام روستاهای قزوین را از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب زیر پوشش قرار داده بود. ۸۰ هزار نفر را سر کلاس نشانده بود. کمیتهٔ ملی مبارزه با بی سوادی را شکل داده بود که در آن آخوندها نقش بیشتری داشتند چون باسوادهای روستا آخوند بودند. این موجب نگرانی سازمان امنیت شده بود و ذهن شاه را خراب کرده بودند که این کار خطرناکی است.
مبارزه با بی سوادی از کارهایی است که صنعتی در آن از کارنامهٔ خود راضی نیست. این مبارزه را به نبرد کسی تشبیه میکند که در خواب به سمت دشمن مشت و لگد میاندازد، اما مشت و لگدش کارگر نیست. «در هر کاری که کردم موفق شدم بجز در مبارزه با بی سوادی». پس از مدتی تلاش به این نتیجه رسیده بود که با سواد کردن بزرگسالان کاری بیهودهاست. بعد از مدتی آنچه را آموختهاند فراموش میکنند. تازه بچههای این بزرگسالان، توی کوچه ول میگردند و به مدرسه نمیروند.
بنابراین راه این نیست که به جنگ بی سوادی بزرگسالان برویم، راه این است که شرایطی فراهم کنیم تا همهٔ بچهها به مدرسه بروند تا بعد از گذشت یکی دو نسل، دیگر بی سواد نداشته باشیم. «حدود یک سال و نیم شب و روز ِ مرا گرفت. تمام کلاسها را تک تک سرکشی میکردم. منطقه را تقسیم کرده بودم. سرپرست گذاشته بودم. حدود هزار تا معلم تربیت کرده بودم. خیلی خرج این کارها شده بود. اما نتیجه صفر!». شاید اغراق میکند که نتیجه را صفر میپندارد اما او برای خودش متر و معیارهایی دارد. «اواخر کار، روزها میرفتم ادارهٔ پست، میپرسیدم تعداد نامههایی که از پست قزوین بیرون میرود نسبت به یک سال پیش اضافه شده یا نه، نشده بود».
سرانجام بعد از اینکه برای شرکت در کنفرانسی به توکیو رفته بود، سازمان امنیت زیرآبش را زده بود. «وقتی برگشتم دیدم یک آقای سرتیپی را جای من گذاشتهاند. من هم از خدا میخواستم. از شر این کار راحت شدم اما حقیقتش این است که هنوز هم رهایم نکردهاست».
واقعاً هم رهایش نکردهاست. بعد از انقلاب، برای اینکه سواد آموزی به راه درست تری برود، مدتها پشت در اتاق آقای قرائتی نشسته تا او را ملاقات کند. به او گفته بی خود انرژی و پول مملکت را هدر ندهید. «تمام انرژی و پول را صرف مادرها بکنید. نه کسانی که حالا مادرند، آنها که قرار است فردا مادر بشوند. اگر ما بیاییم منابع اصلی آموزش را متوجه دخترهای پای بخت بکنیم و همه حواسمان را بگذاریم که این دخترها را آدمهایی بار بیاوریم کنجکاو نسبت به هستی، یک نوع آدم بیدار شده از خواب درست کنیم، کاری کنیم که شعور پیدا کنند، آن وقت این جریان خودش، خودش را اصلاح خواهد کرد. آن وقت شاید صد سال بعد، ما صاحب یک جامعه با معرفت بشویم».
کشت مروارید
داستان کشت مروارید در جزیرهٔ کیش هم از «فضولیهای بیش از حد» او ناشی شد. همان که گفتم ذهنش او را به دنبال خود میکشاند. یک بار عازم بندرعباس بود، طیاره در حوالی بندر لنگه نقص فنی پیدا کرد و در آن شهر فرود آمد. از بالا بندر لنگه شهری عظیم به نظرمی رسید. وقتی وارد شد، شهری دید با باغهای بزرگ، و خانههای قشنگ و خیابانهای عالی، که پرنده در آن پر نمیزند. شهر ارواح.
«اگر بخواهم همه چیز را تعریف کنم این قصه از قصه سندباد بحری هم مفصل تر میشود. بندر لنگه تا سال ۱۹۲۱ مرکز صنعت مروارید بود. صنعت مروارید خلیج فارس در زمان خود از صنعت نفت مهمتر بود. ۱۲۰ هزار نفر در این صنعت کار میکردند. اما این صنعت یکشبه از بین رفت. میدانید چرا؟ ژاپنیها مروارید مصنوعی درست کردند. البته نه مصنوعی، اول باید بدانید که مروارید چیست. حیوانی است نرم تن به نام صدف، اگر ریگی وارد بدنش شود اذیتش میکند. مثل ریگی که به چشم آدم برود. البته برای آن حیوان صد برابر بدتر است. ناچار از خود دفاع میکند. دفاعش این است که به دور این ریگ غشایی میتند و آن را ایزوله میکند. این میشود مروارید. حیوان را میکشند و مروارید را در میآورند. رفتن ریگ در بدن صدف در طبیعت بطور تصادفی رخ میدهد. ژاپنیها گفتند این چه کاری است که منتظر شویم برحسب اتفاق رخ دهد. ما میرویم این حیوان را میگیریم و دانهٔ شن را میریزیم در بدنش. این کار را کردند و مروارید تولیدی آنها به مروارید مصنوعی مشهور شد».
چنین شد که سر از جزیره کیش در آورد. قسمتی از جزیره را خرید و مشغول کشت مروارید شد اما چندی بعد کیش را برای کارهای دیگری در نظر گرفتند و کشت مروارید صنعتی موقوف شد.
رطب زهره
رطب زهره از کارهای دیگر صنعتی است، که نخست بانک اعتبارات دست اندرکارش بود اما ورشکست شده بود. به صنعتی مراجعه کرده بودند که فکری به حال آن بکند. به بم رفت و شرکت را دید و فکر تأسیس آن را پسندید. «تفاوت خرما و رطب میدانی چیست؟ میوهٔ تازهٔ خرما را رطب میگویند. اما این میوهٔ تازه ماندگار نیست. در آفتاب خشک میکنند و تبدیل به خرما میشود. اما ۶۰ درصد وزنش را از دست میدهد. در بم یک رطبی هست به اسم مضافتی که در دنیا بی نظیر است. فکر اولیه این بود که رطب را بگیرند، در سردخانه نگه دارند، بعد به عنوان میوهٔ خارج از فصل بفروشند. هم از وزنش استفاده کنند و هم میوهٔ خارج از فصل گران تر است».
صنعتی شرکت را خریده بود به این معنی که یک سوم بهایش را پرداخت کرده بود و دو سوم دیگر موکول به این بود که شرکت سودآور شود. شرکت سودآور شد اما رقابت اسراییلیها که در ایران آن روز نفوذ زیادی داشتند، سبب شد که در دورهٔ نخست وزیری آموزگار سعی کردند شرکت را از دست صنعتی خارج کنند. در اثنای دعوا، کار به انقلاب کشید. پس از انقلاب همایون توانست از طریق دادگاه انقلاب شرکت را پس بگیرد و درآمدش را به پرورشگاه صنعتی بم اختصاص دهد که مخصوص دختران است. حالا هم هزینههای پرورشگاه بم از طریق این شرکت تأمین میشود.
گلاب زهرا
یکی دو سال قبل از انقلاب، همایون به کرمان کوچ کرده بود و در ملک پدری اش در لاله زار کرمان مشغول کاشتن گل محمدی و دائر کردن دستگاههای گلاب گیری شده بود. از آن روز تا امروز کشت گل و کار گلاب گیری توسعه بسیار یافتهاست. گلاب زهرا نام کارخانه تولید گلاب و روغن گل است که در کرمان توسط همایون صنعتی زاده و همسرش شهیندخت سرلتی(صنعتی) در سال ۱۳۵۸ خورشیدی تاسیس شد. این کارخانه اولین واحد تولیدی است که موفق به دریافت گواهینامه ارگانیک در تولید گلاب و روغن گًل شده است.
گلاب زهرا بزرگترین صادر کننده گلاب و روغن گل در ایران میباشد.و محصولات آن در اروپا و سایر دنیا به فروش میرسد. همه ساله برای تمدید گواهینامه ارگانیک (کشاورزی آلی) مزارع و کارخانجات این واحد تولیدی توسط کارشناسان انجمن خاک انگلستان Soil Association مورد بازرسی قرار میگیرد. عمده مشتریان روغن گًل این کارخانه لابرتوارهای تولید لوازم بهداشتیآرایشی در اتحادیه اروپا هستند.
هم اکنون کارخانهٔ گلاب زهرا یکی از بزرگترین و پیشرفته ترین واحدهای صنعتی دنیا در زمینه تولید عرقیات گیاهی و اسانس به شمار میرود و در سال ۱۳۸۲ به عنوان واحد نمونه کشوری معرفی شد. در حال حاضر شرکت گلاب زهرا بیش از بیست گونه محصول مختلف شامل عصارهها و عرقیات گوناگون گیاهی، به چای، نمکهای معطر تولید میکند و یکی از صادر کنندگان عمده گلاب و روغن گل محمدی در جهان میباشد. شرکت از نظر بازرگانی وابسته به بنیاد فرهنگی و تربیتی صنعتی(مجموعه پرورشگاه صنعتی) میباشد که یک خیریه مربوط به ارتقاء توسعه فرهنگی و اجتماعی است.
بنیاد پروژههای اجتماعی بسیاری در استان کرمان، شامل پرورشگاه پسران و خانههای متعدد برای کودکان معلول در شهر کرمان همچنین پرورشگاه دختران در شهر بم را پشتیبانی مینماید.
آثار چاپی
ترجمهها:
۱ - تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، سه جلد، انتشارات توس
۲ - چکیدهٔ تاریخ کیش زرتشت، مری بویس، انتشارات صفی علیشاه
۳ - پس از اسکندر گجسته، مری بویس و... انتشارات توس
۴ - جغرافیای تاریخی ایران، ویلهلم بارتولد، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۵ - جغرافیای استرابو، سرزمین زیر فرمان هخامنشیان، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۶ - تاریخ سومر، ادوارد وولی، نشر گستره
۷ - ایران در شرق باستان، ارنست هرتسفلد، انتشار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
۸ - علم در ایران باستان، مجموعهٔ مقالات، نشر قطره
۹ - تاریخ هنر، دو جلد، رومیلا تاپار و پرسیوال اسپیر، نشر ادیان
۱۰ - تأثیر علم بر اندیشه (رابطهٔ علم و دین)، ریچارد فاینمن، نشر مهر امیرالمؤمنین
۱۱ - جغرافیای اداری هخامنشی، آرنولد توین بی، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار
۱۲ - جغرافیای تاریخی ایران پیش از اسلام، انتشار موقوفات دکتر محمود افشار، زیر چاپ
۱۳ - شیراز در روزگار حافظ، جان لیمبرت، انتشارات بنیاد فرهنگی دانشنامه فارس
۱۴ - گاه شماری زرتشتی، انتشارات دانشگاه کرمان
۱۵ - بیست و سه قصه، تولستوی، نشر قطره
۱۶-پیدایش دانش نجوم /بارتل. ل واندروردن، همایون صنعتی زاده دیگر آثار:
۱۷- گنجینه لغات مثنوی، انتشارات فرهنگ معاصر، زیر چاپ
۱۸ - قالی عمر، شعر
۱۹- شور گل، شعر
20- مقالهای به انگلیسی در باره تولید و پخش کتاب در آسیا که در ماه مه ۱۹۶۶در کنفرانس یونسکو، در شهر توکیو، ارائه شد. متن آن در این نشانی در دسترس است.
21- پیدایش دانش نجوم
ویژگیهای فردی
ویژگی ظاهری صنعتی، قد متوسط، و زبان خوش تعریف او بود. او، صنعتی شیرین و صمیمی بود. از همان برخورد اول به گونهای برخورد میکرد که انگار سالها با مخاطباش دوست بودهاست. در پاسخ تمام حرفهای طرف مقابلاش تقریبا میپرسید "یعنی چه؟"، تا درست مقصود شخص را دریابد و با آن به موافقت یا مخالفت برخیزد. اعتماد به نفس بی حسابش سبب شد که بارها بتواند از صفر شروع کند و هر بار نیز موفق تر از پیش از کورهٔ تجربه بیرون آمد.
مرگ
سرانجام وی در روز چهارشنبه، ۴ شهریور ۱۳۸۸ در 84 سالگی پس از یک دوره بیماری در کرمان درگذشت و در کنار مزار همسرش به خاک سپرده شد.
در حال حرکت به سمت مزار همسر
مزار همایون صنعتی زاده و همسرش در منطقه گلزار استان کرمان
منبع : ویکی پدیا